Wednesday, August 08, 2007

از شخصی است بنام میرک



این شعر را یکی از دوستان برایم فرستاد که از شخصی است بنام میرک
من این شعر را نتوانستم در اینرنت پیدا کنم و دریغم آمد که چنین شاهکاری را ایرانیان نخوانند و به سراینده اش آفرین نگویند




خانه ات ویران شود ایران زمین ویرانه کردی --- جغد وش در خانة ویرانه ما لانه کردی
میهن زرتشت را ای بی وطن غم خانه کردی --- کشور نو شیروان را مأمن بیگانه کردی
خون پاک افسران چون می تو در پیمانه کردی --- کور و افلیج و گدا با خلق ما هم خانه کردی
بس جنایت ها که تو در پاوه و در بانه کردی --- ازچه فرزند علی را حبس اندر خانه کردی
تف بر استای که در دست تو این برنامه داد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد
تو گمان بردی که خود این فتنه ها کردی بپا؟ --- یا که شاه از بیم تو گردید از ایران جدا
گر نبود آقای هایزر با تو در کنج خفا --- یا نبد رمزی کلارک و خدعۀ بریتانیا
تو کنون هم بوده ای اندر نجف پا در هوا --- حشر و نشرت با شپش ها بود تا روز جزا
نی تراشرم از رسول ونی ترا ترس ا ز خدا --- غصب کردی با وقاحت منصب کل قوا
تف به نیرنگ تو مزدور خس خود کامه باد
ای دوصد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد
از کجا آورده ای فرمان و حکم اجتهاد؟ --- از کجا بگرفته ای دستور و فتوای جهاد ؟
جز بریتانی چنین حکمی بدست تو که داد؟ --- شاد کردی روح شمر و خولی و ابن زیاد
خلق کردستان و خلق ترکمن دارند داد --- از جنایت های بمباران تو ، ام الفساد
چون تو ابلیسی ندارد ملّت ایران بیاد --- تو ددی، دیوی چه کس نام ترا انسان نهاد
روز مر گت نقطه پایا ن این هنگامه باد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد

بت پرستی مذهب آبا و اجداد تو بود --- جّد تو از هند با دستور و فرمان رنود
شد مقیم اندر نجف همسایه با ابن الشعود --- جیره ماهانه اش بوده است از اوقاف اوود
خوب میدانی که موقوفه چه و واقف که بود --- نطفة منحوس تو زان پول آمد در وجود
از برای رشد تو کردند افزون آب و کود --- تا چنین روزی از ایران بگسلانی تار و پود
خود امام سیزده گشتی ز نحسی و عناد
ای دوصد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد
پیش خود گفتی که میدان خالی و من رهبرم --- شاه رفت و من بدستور اجانب سرورم
من ولّی الله بر حقّم ، فقیه برترم --- آسمان دین و مذهب را یگانه اخترم
روضه خوان یکخربودمن یک طویله خرترم --- در قساوت کی ز چنگیز و نرون من کمترم
مرد میدانم ، برای لوطی خود عنترم --- حرف استاد ازل را همچو طوطی از برم
کی شود ایران ما از مرگت ای دماّمه شاد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عماّمه باد
خویشتن را با وقاحت مهبط الهام کردی --- با آئمه خویش را همپایه و همگام کردی
دین اسلام و علی را سخره و بدنام کردی --- خلق ما را با توحّش در جهان هم نام کردی
این عوام الناس را مشهور کالانعام کردی --- ملت ساده دل ایرانزمین را خام کردی
روزشادی بخش مارا تیره همچون شام کردی --- خود دراکولا شدی ، تجهیز خون آشام کردی
چون تو سفاکی ندارد دفتر و خامه بیاد
ای دوصد لعنت به چون تو صاحب عمّامه باد
یاد داری آنزمان کافتاده بودی د ر قفس؟ --- نی ترا یاری و نی یاور نه کس فریاد رس؟
شاه از بیخ و بنت میخواست بنماید هرس --- دست بر دامان آن سیّد زدی ای بوالهوس
خاک پای او شدی ای ناسپاس ای خاروخس --- تا رهانیدت زمرگ و محبس و قید و جرس
وه ! چه نیکو داده ای پاداش شخص دادرس --- لعنت خلقی بدنبالت ز کرمان تا ارس
نا سپاس نا سپاسا ن را لقب علّامه باد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد
هر چه آثار تمدن هست ناسوتی بود --- شیوه های عهد دقیانوس یاقوتی بود
ارتش و ژاندارمری ین هر دو طاغوتی بود --- شهربانی در حقیقت بشکه باروتی بود
پاسداری شغل هر رمّال و شاتوتی بود --- خر چه داند، جل، چتائی یا که ماهوتی بود
خلق بیکار است و اندر رنج لاقوتی بود --- شیخنا گوید همه الطاف لاهوتی بود
انقلاب این بود اگر هرگز چنین دامی مباد
ای دو صد لعنت بتو چون صاحب عمامه باد
روضه خوانان بهر ما بلبل زبانی میکنند --- جمله در کاخ بزرگان زندگانی میکنند
در سر پیری هوسهای جوانی میکنند --- بهر ویران کردن ایران تبانی میکنند
در حراج ملک جم پا در میانی میکنند --- بهر افلاس وطن خانه تکانی میکنند
ثروت ما را به لیبی بایگانی میکنند --- جمله را تقدیم قّذافی جانی میکنند
ای بقربان تو رهبر ، خاله ات با عمه باد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمّامه باد
ملّت از بار تورم ناتوانی میکند --- او برایش از جهّنم روضه خوانی میکند
ملّت از بخت بد خود خسته جانی میکند --- او ز پاداش شهادت درّ فشانی میکند
ناله ملّت از رژیم خان خانی میکند --- او دفاع از قدس و خلق مورتانی میکند
ناله ها ملّت ز شیخ دزد و جانی میکند --- او ز فوج دزد و جانی قدر دانی میکند
شاد و خوش بهر وطن پایان این شهنامه باد
ای دوصد لعنت به چون تو صاحب عمّامه باد
هموطن یکبار دیگر گول استعمار خوردی --- در کمال سادگی دست پلیدش را فشردی
جمله مقدورات خود در دست عمّالش سپردی --- فتنة عمامه را هرگز تو پیش خود شمردی؟
ترکمانچای و گلستان را مگر از یاد بردی --- نیک میدانی ز ملایان بجز خسران نبردی
از چه در نیرنگ تبلیغات مزدوران فسردی --- خیز ، ثابت کن در این بحران وانفسا نمردی
وای دیگر بر سر ما سایة ملّا مباد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد

هموطن تاکی مذلت، تا بکی این ننگ و عار --- تا کجا باشند ملایان بر دوشت سوار
هموطن کافی است ذلت زآستین دستی بر آر --- هان دمار از روزگار نحس دجالان بر آر
هموطن تو زادة بو مسلمی و مازیار --- کاوه سان بر خیز ای از نسل شیران یادگار
سر نگون کن دشمن غدّار را با این شعار --- تا ابد ایران من باید بماند پایدار --- چشم دشمن کور و نامش محو از گهنامه باد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمّامه باد
ای خدا ملّت مگر مستند و می نوشیده اند --- خاک مرده بر سر این مملکت پاشیده اند
یا زبانم لال، مردان رخت زن پوشیده اند --- یا که عمال اجانب خون ما دوشیده اند
گفته عشقی است"این مخلوق را از چوب بتراشیده اند --- در رگ این قوم جای حس و خون شاشیده اند"؟
هموطن اجداد ما چون شیر بخروشیده اند --- بهر استقلال ایران روز و شب کوشیده اند
هموطن ایران نخواهد مرد تا یوم المعاد
ای دوصد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد
آفرین بر خلق کرد و مرحبا بر ترکمن --- کاین چنین کردند تیره روزگار اهرمن
زنده بادا خلق گیلان و بلوچ خوش سخن --- خطه تبریز را یارب نگهدار از محن
ایل گرد بختیاری شیر مرد و شیر زن --- خلق خوزستان و کرمان و مهاباد و رزن
جمله میگویند جان ما بقربان وطن --- غم چه داری ای تو شیرین تر زجان ایران من
عمرت ای دجال تا پایان این غمنامه باد
ای دو صد لعنت به چون تو صاحب عمامه باد

بیاد ایران

بیاد ایران


من آن آهوی در بندم که ره گم کرده در هامون --- من این صحرا کجا خواهم که مأوی در چمن دارم
نهاده دام بر راهم ز هر سو چرخ بد اختر --- به بین زین گردش دوران چه اخگر ها بجان دارم
اگر بر ساحت ایران گذر افتد مرا روزی --- هزاران بوسه بر دامن زنم؛ خاکش چو جان دارم
مرا باشد به دل داغی کهن زین گردش گردون --- چنان چون لاله آنخال سیه بر سینه سرخ وطن دارم
نهاده تیغ تیزش بر سر مام وطن بنگر --- ون نو جوانانش به تن گلگون کفن دارم
نیاید جز نوای غم از ای ن دیرکهن یارب --- چه امید خوش الحانی از این زاغ و زغن دارم
شده دستار این شیخان کفن بر قامت ایران --- از این گرگان خون آشام رهائی را هوس دارم
شده این ملک جم ویران ز کین شیخ بی ایمان --- کند خاک وطن احسان همی گوید که دین دارم
نه دارد دین و نه ایمان رهش باشد ره شیطان --- سر نیزه زده قران ز بی شرمیش عجب دارم
ره و رسمش ستمکاری دکانش گریه و زاری --- دهد تعلیم دین داری ازین دین خسته بیزارم
امیدم باشد از یزدان رهد کشور این دزدان --- که هستند رهزن ایمان همی گوید مسلمانم
ببین دخت جم و ساسان به حکم شرع این شیخان --- به زیراین سیه چادر شده پنهان چو گوید من مسلمانم
کجا گفته در این قران که زن گردد اسیر اینسان --- شود همبستر دیوان که چون گفته مسلمانم
بساط ظلم ضحاکان شود برچیده از ایران --- بتابد پرتو یزدان بر این بوم و بر ایران

دگر باره شود روشن ز نور معرفت ایران