Sunday, December 26, 2010

رژیم جنایتکار با نان شب كارگران اورانیوم غنی مي كند

عزیزم نورچشمم


یادت میآید که فریاد برداشتی مرگ برشاه مجسمه وعکسهای اورا پاره کردی
یادت میآید که دردستگیری رجال ایران وارتشیان سرازپا نمیشناختی
یادت میآید که جان برکف برای امام دیده درماهت چکارمیکردی
یادت میآید که بهترین فرزندانت را درجنگ بیهوده عراق وایران ازدست دادی
یادت میآید که پیشانی داغ میکردی که بگوئی اولین پیشکسوت اسلامی
یادت میآید که به غارت کاخهای سلطنتی رفتی
یادت میآید که به پادشاهیکه بتوحرمت داده بودوآقائی میکردی اورا دیکتاتورنامیدی وتهمتهای ناروا باوزدی
یادت میآید که درسود کارنجات ترا سهیم کرده بود
یادت میآید که بهداشت وبیمه رایگان برایت ارمغان کرد
یادت میآید که فرزندانت تحصیل وتغذیه رایگان داشتند
یادت میآید که همه امکانات رابرایت فراهم آورده بود که ازتعطیلات تو بنحوشایسته بهره بری
یادت میآید که ازکمبودغذائی وخریدش مشکلاتی نداشتی
یادت میآید که اگرتن لش نبودی باید میرفتی کارمیکردی چون کارمهیا بود برای هرکسی
یادت میآید که برای کسی بگیروبه بندی نبود بجزافراد مخرب وستیزه جو
یادت میآید که فرزندانت چه با روسری وچه بدون روسری توسری خورنبودند
یادت میآید که هیچکس حق نداشت به همسرودختروپسرت تجاوزکند قانون بودودادگاه قضائی باحقوق مدنی
یادت میآید که بروزرفتنش چه پایکوبی وشادمانیها کردید چه فریادهای نابخردانه برداشتید
یادت باشد که تنها شما نبودید این پدران شماهم بودند که با رضا شاه بزرگ هم چنین نامردی وناجوانمردی
کردنداین مردم نه مرزی میشناسندونه حقوقی ونه وطن ونه شرافت ایرانی بودن وبی جهت هم فریادبرندارند
که مافرزندان کورش وداریوش هستیم
افسوس وهزاران افسوس آمدند کسانیکه جای کورش وداریوش را پرکنند فریاد واحسینا برداشتند
عزیزم بدون آنکه بگویم مراببخشائید
خدالعنت کند شماها را که گفتید مرگ برشاه مردم ومملکت را بگورستان تاریخ فرستادید

Monday, December 06, 2010

صادق هدایت

که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم ، ما برای خودمان تمدن وثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر
نمیدانستیم همه
اینها را از ما گرفتند وبجاش فقرو پشیمانی و مرده
پرستی و گریه و گدائی و تأسف واطاعت از خدای غدار و قهار و و خلأ رفتن برایمان آوردند ، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.

چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند.

برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.

..... ، در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی َگند خَلأست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفیکه دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ِورد و اَفسون میخوانند.

... , عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دَخل اُمتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.

تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اَش زیر سلطه اَموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.

عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند ، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.

این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت ، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!

تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند ویا تحویل بدهند.

سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و آخوند لیسی مبتلا کردند و سر؍ مینش را صحرای برهوت در آوردند.
....
.. همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.

مگر برای ما چه آوردند ؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین ، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی است واقوام ملل به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند

Sunday, December 05, 2010

فساد کوچولو در ایران

عکس از صفحه ی مانیتور- حساب بانکی آقای جهرمی مدیر عامل بانک صادرات و وزیر کار سابق ( که توسط کارمندان بانک صادرات لو رفته) و نشان می دهد سهم کارانه ی سه ماهه ی دوم وی فقط نیم میلیارد تومان ناقابل است
!!!!!!!!!

پشتبام اداره مرکزی هواپیمایی ملی‌ ایران (ایران ایر) با علامت اسرائیل!

Monday, November 08, 2010

خامنه ای؛ احمدی نژاد و بقیه حاکمان کنونی ایران باید از این سگ بیاموزند و بفهمند که خالی بندی و رجز خوانی عاقبتی جز این ندارد





مختارنامه توهين آشکار به ايرانيان است

مختارنامه توهين آشکار به ايرانيان است
اااین روزها اينقدر بوي گند در فضاي ايران از دروغ و ريا و فساد و آدمکشي و ... مشام را پر کرده است که ديگر بوي مشمئزکننده و پرنفاق اين يکي توجه کسي را جلب نمي کند. امشب پخش سريال مختارنامه از شبکه اول صداوسيماي دولتي ايران آغاز شد. سريالي که به معناي تمام توهين آميز, نفرت انگيز و بي پايه و اساس است. بالاخره پرده هايي که نفرت و بيزاري اين تازي پرستان خودکامه و جنايتکار از ايراني و آريايي نژاده داشتند اندک اندک دارد با پخش اين سريال موهن برداشته مي شود و دست آنها را در خوارداشت و تحقير آريايي و فرهنگ پرارزش بيشتر از پيش باز کند. اما اين به يکباره اتفاق نيافته است. از چندي پيش است که مي بينيم که هرچه بدکاره و هرزه و دزد و جاني است در سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني نام هاي ايراني دارند و هر چه آدم خوب و پاک سرشت و خوش تينت است تمام اسامي تازي و عربي. اکنون ديگر اينها پرده هاي شرم و حيا را دريده اند و هر چه در توان داشته اند بکار بسته اند تا پس از اين شش سالي که آن جرثومه اراداني تکيه بر تخت بيداد زده توانسته باشند در حد ممکن ايراني اصيل و هرچه بدان اعتقاد دارد را زير سوال برند و او را خوار سازند.
کجا بوده که عربي بياباني و شترچران که در عمر اجدادش هم گندم و کاشت و داشت و برداشت و آييش نديده " کارشناسي " مي کند که ما بايد کي گندم هايمان را در تيسفون برداشت کنيم و او بايد به عده اي ايراني کارگر دستور دهد که برداشت کنند يا نه. ايراني ها قبل از آنکه تازي بداند گندم چه شكلي است گندم را اصلاح نژاد مي کرده است. عرب آن زماني که از گرما در حسرت قطره اي آب بود ايراني براي کشاورزي اش سد و بند و کانال مي ساخته است. چه شده که امروزه آدمخواري عرب که به فرنام مختار و سرلشگرش مي خوانند آمده است و به عده ايراني مي گويد که چگونه کشاورزي کنند. چه عقده اي از بزرگي ايرانيان داريد که آنها را کارگراني مفلوک نشان مي دهيد که همچون غلامي حلقه به گوش منتظر فرمان برداشت يک تازي هستند؟ در کدام زمان بوده که بجاي جشن هاي مرسوم آريايي براي برداشت محصول با دعاهاي تازينامه شروع به برداشت مي کرده اند؟ در کدام زمان بوده که به جاي سرودهاي ميهني و محلي در موقع برداشت بر محمد و خاندانش صلوات مي فرستادند؟ مگر ايراني ِ به زور مسلمان شده بدست عمرخطاب مي توانست در آن روز شيعه باشد؟ آيا ايران قبل از صفويه شيعه بوده است که از روز اول شيعه نشانش مي دهيد؟
ايراني در سرتاسر اين شروع نمايش نفرت انگيز و مسخره هميشه بدبخت و مفلوک نشان داده شده است. آنرا هميشه عجم(=گنگ) مي خوانند. حتي اينها نفهميده اند که احترام خودشان را نگه دارند و به مردمشان نگويند گنگ. چرا در اين اثر هميشه ايرانيان را با فرنام هاي زشت مانند مجوس خطاب مي شوند؟ اگر تازي عربي در ابتداي سريال قهرمانانه گرازي شکار مي کند چرا مردار لگدمال شده اش را مي دهيد به ايراني ها که پس از هدايت ايشان بوسيله يک فريب خورده، آنرا جلوي سگ بياندازند؟ يعني ما غذايي مي خورديم که لياقت سگ بود؟
هميشه شغل هاي پست را به ايرانيان داده اند. رنگرزي و کوزه گري و حمالي براي ايراني است و خلافت و سروري و سرداري براي عرب. تازي هميشه شيک پوش و فاخر است و ايراني ژنده و پاره و زشت. چگونه است که در اين سريال پيروان حسن پاکبازند و سلحشور و ايراني هاي رنگرز فتنه گر و ريا کار و شهرآشوب؟ و چه خوب که حاکمي عرب و شيک پوش و خوش گفتار زشتي رفتار را بر اين ايراني هاي نابکار روشن مي کند و آنها توبه کرده و به گفتن دعاهاي تازي سر مي سپارند !
واقعا جاي تاسف دارد. بر کساني که هنوز خون ايراني و آريايي در بدنشان جريان دارد واقعا جاي تاسف دارد که بگذاريم با پول خودمان و بدست خودمان اين تازي پرستان ايراني ستيز نه تنها خودمان، کشورمان و آينده مان را تباه کنند، بلکه به پدرانمان و نژادمان ننگ بزنند و آنها و فرهنگ و ميراث ايشان را به مسخره بگيرند و خوارمان کنند. بجاي اينکه زواياي پنهان ولي درخشان تاريخ و قهرمانان فرهنگي و عاميانه مان را به صورت سريال به نمايش در آورند تا غرور ملي مان افزون شود. يک عده تازي و بياباني را جلوي چشم خودمان بهترين انسان ها و فخر جهان معرفي کنند و بيشتر از اين ما را خوار و کوچک کنند. اين آشکارا توهين به تمام کساني است که ايراني اند و ايران و ايراني را دوست دارند.
مختار کسي بود که در خون خواهي حسين پسر علي قيام کرد و عمر(منظور عمر سعد . با عمر بن الخطاب اشتباه نگيريم) را کشت. نه مختار و نه حسن و نه حسين و نه علي و نه عمر به ما ايرانيان هيچ ربطي ندارد. هيچکدام نه ايراني بودند و نه براي منافع ايرانيان مي جنگيدند. اتفاقا تمام اينها از هيچ تلاشي براي ضربه زدن به ايران و ايراني فروگذار نکرده اند. آنوقت اينها را براي ما قهرمان مي کنند اما كداميك از قهرمانان ملّي ما را به دنيا معرفي كرده اند؟ تازه همين تازيان با وقاحت هر چه تمامتر زكرياي رازي، ابوريجان بيروني، بوعلي سينا و ... حتي خليج فارس ما را به نام خود تمام ميكنند و اينها دم بر نمي‌آورند. چرا صدا و سيمايي که با پول ايرانيان چراغش روشن است شش سال (اينجا نويسنده اشتباه کرده. نه سال طول کشيد تا فيلم پسر ثقفي نمايش داده شود) پول خرج مي کند تا داستان پسر ثقفي را روايت کند؟ همان ثقفي اي که به زعم خودشان فاتح ايران بوده ؟ چرا در سريال بايد به اين افتخار شود که " من دختر ثقفي ام؛ سردار عجم کش ! ". يعني ما بايد داستان کساني را روايت کنيم که به ايراني کشي افتخار مي کنند؟ يعني ما بايد داستان فاتحان ايران را به تصوير بکشيم و آنها را بزرگداشت کنيم ؟ پس لطف کنيد چنگيز و اسکندر را نيز از قلم نياندازيد که آنها هم در جايگاه ثقفي و تازيان هستند. پولي که مي توانست مدرسه ها و فرهنگ سراها و تفرج گاه ها براي ايرانيان ساخته شود را شش سال ريختيم در کيسه کساني که بر طبل سروري عرب و پستي عجم بکوبند. در هيچ جاي دنيا هيچ ملتي اينگونه خودشان، خود و تاريخشان را مسخره نکرده بودند که ما کرده ايم. واي بر ما که از فردا اين سريال را در کشورهاي عربي دست به دست پخش کنند و با شور و سرور بگويند که ايراني ها با پول خودشان زندگي قهرمانان ما را به تصوير کشيدند و خودشان را تحقير کردند. باور کنيد شبکه هاي عربي از اين سريال بسيار استقبال خواهند کرد. اما آنها هم جانب احتياط را رعايت خواهند کرد ولي داشته باشيد که پس از اين روزنامه هاي سوبسيدي مقاله ها در قدرداني از سريال بنويسند و در کانال هاي ديگر به به کنند و چه چه. و کارشناسان ِ کيلويي نظام از خوش ساختي و تاثيرگذاري آن مدح ها بگويند. مطمئنا مجلس فرمايشي هم يک بيانيه در تشکر از آن خواهد داد. و ما همچنان ساکت مي مانيم از اين ننگ.
مگر ما کم سريال براي علي و حسن و حسين و رضا و يوسف و اصهاب کهف ساختيم که ديگر بايد براي سرداري تازي نيز سريالي فاخر و عظيم بسازيم. مگر ما خودمان کم قهرمان و اسطوره داريم که بايد براي تازيان که رسما از 3000 سال پيش تا اکنون دشمن ما هستند سريال بسازيم؟ ما مردم ايراني را چه شده که ساکت نشسته ايم و اينگونه همه آن را تاييد مي کنيم ؟ براي کوروش بزرگ که کارت بسيج صادر کردند و چفيه گردنش انداختند دم بر نياورديم. حال دارند تمام گذشتگان ما را يکي يکي تحقير مي کنند. واي بر ما !
اما آنچه نوشته ام و اشاره کردم تنها تحليل قسمت آغازين مختارنامه است. از اين دست توهين ها را بيشتر در اين سريال و صداوسيما خواهيم ديد. اين تنها شروع يک برنامه است تا آخرين چيزي را که براي مان باقي مانده تا به آن افتخار کنيم را خوار کنند و به آن توهين کنند و ما را بيشتر از اين تحقير کنند. واي بر ما اگر سکوت کنيم. چگونه جواب نياکان سربلندمان را بدهيم ؟

این فاشیسم اسلامی است

دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا بتوان گفت:
این فاشیسم اسلامی است!
الاهه بقراط

• مرگ رسمی حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی اعلام شد. آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی فرا نخوانند، پس کی؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ وقتی که دیگران چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟
*****

موقع خواندن خبر بغض ام می ترکید. به گریه می افتم. از ناتوانی خود در برابر این فاجعه می گریم. خبر، خبر مرگ است برای من. پیکرهای بیمار و نیمه جان اند که زنده زنده به گور سپرده می شوند تا جایشان، تخم ناقص و عقب مانده فاشیسم اسلامی کاشته شود و در مغز و جان نسل های آینده ریشه بدواند.
در این که جمهوری اسلامی قادر نخواهد شد فاشیسم اسلامی را در ایران پایدار سازد، تردید ندارم. شوربختی اما اینجاست که در پیامدها و زخم های عمیق این نظام شوم نیز که پس از آن تا سالیان سال باقی خواهد ماند، تردیدی نیست.
گذشته از دامنه فاجعه بار این خبر، بخشی از هویت سیاسی و اجتماعی هزاران هزار ایرانی با این خبر مورد حمله قرار می گیرد. حمله از سوی نظامی که همواره با مظلوم نمایی تلاش کرده است این گونه وانمود کند که مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته است حال آن که خود از همان لحظه تأسیس بر ضد علم و فرهنگ و هر آنچه غیرِ خود، شمشیر دو دم از رو بسته بود.
روز اول آبان 89، پس از زمینه چینی هایی که از چند هفته قبل آغاز شده بود، مدیر کل دفتر «گسترش آموزش عالی» (چه عنوان بی معنی و بی مسمایی) خبر مرگ 12 رشته اساسی علوم انسانی را اعلام کرد و از 11 رشته نام برد: حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی.
بخوانید! نام این رشته های بنیادین در علوم انسانی را به تکرار بخوانید تا دریابید فاشیسم جمهوری اسلامی چگونه گام به گام علیه تفکر و اندیشه و استقلال فرد و جامعه پیش می رود و چگونه همچون نظام های سلف خود در بلوک شرق و آلمان نازی قصد دارد «انسان» را در ایدئولوژی حاکم «ذوب» کند.
شخصی به نام ابوالفضل حسنی که بی تردید عقل و اندیشه خود را با مقام مدیرکلی و «ذوب» شدن در نظام، تاخت زده است، گویی خبر یک پروژه موفقیت آمیز را به اطلاع می رساند به خبرگزاری مهر می گوید: «70 درصد محتوای این رشته ها با محوریت بومی و دینی بازنگری می شود» زیرا «این رشته ها باید با اولویت های بومی و دین محوری بازنگری شوند به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود».
یعنی این رشته ها از دستاوردهای جامعه بشری خالی، و به فرهنگ انحصارطلب، سلطه جو و امر و نهی های شریعت اسلام محدود و مجهز شود. آنچه جمهوری اسلامی «غربی» می نامد همانا اندیشه آزاد و مستقل است که دستاورد شکوفایی جامعه بشری پس از سال های سیاه قرون وسطاست که طی آن برادران مسیحی نظام حاکم بر ایران جنایاتی را بر سر مردمان اروپا آوردند که امروز آنها بر سر ایرانیان می آورند.

موج اول انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی که سه سال تحصیل در دانشگاه های ایران را متوقف ساخت و به اخراج هزاران استاد و دانشجو و کارمند دانشگاهی و حتا دستگیری و اعدام برخی از آنان انجامید، عرصه علم و دانش را در ایران به طور منفی دگرگون ساخت. هر موفقیتی که در عرصه دانشگاه حاصل شد، نتیجه تلاش استادان و دانشجویانی بود و هست که خود، خویشتن را پروردند و نگاه داشتند تا یا در سکوت و حاشیه به کار بپردازند و یا در نخستین فرصت ممکن، راه ترک وطن در پیش گیرند.

ایران از استادان برجسته خالی شد. بسیاری از آنان یا داوطلبانه بازنشسته شدند، یا بازخرید شدند، یا به خارج از کشور رفتند و یا با موج جدیدی که به راه افتاده است، به بهانه «سکولار» بودن اخراج می شوند. دانشجویان برجسته به محض پایان تحصیل خود و یا چه بسا در میانه آن، راه دانشگاه های اروپا و آمریکا و حتا مالزی و روسیه در پیش می گیرند. این ضایعه جبران ناپذیر، جدا از دروس و واحدهای اجباری در زمینه اسلام است که از سر گذراندن آنها به دانش آموزان و دانشجویان تحمیل می شود.

پس کی؟
اینک موج دوم انقلاب فرهنگی با تأسیس مدارس قرآن، با واگذاری مدیریت مدارس به حوزه های علمیه و گسیل آخوند و طلبه به مدارس، و با حذف علوم انسانی از دانشگاه های ایران می رود تا هر آنچه در این زمینه «کم کاری» شده بود، جبران کند.

جمهوری اسلامی انقلاب فرهنگی را همراه با انقلاب اصلی که هنوز با سرکوب و حذف دگراندیشان ادامه دارد، پیش می برد. رسانه های منتقد، معترض و مخالف جمهوری اسلامی از اخبار مربوط به زندان و دستگیری و فشار انباشته اند و موج دوم انقلاب فرهنگی و مرگ علوم انسانی در جمهوری اسلامی در سایه خبرهای دیگر قرار می گیرد.

برخورداری از علم و دانش، داشتن و حفظ اندیشه آزاد و مستقل، از حقوق بشر است. علوم انسانی مانند هر دانش دیگری، جهانی و عموم بشری است و «بومی» و «دینی» ندارد. آنان که به درستی در پاسخگویی به هر فشاری، کمپین بر پا کرده اند، از یاد نبرند که اساس همه آن حقوق شهروندی را که زیر پا نهاده می شود، علوم انسانی تشکیل می دهد.

یک بار دیگر نام رشته هایی را که می میرند تا سترون و بی خاصیت و ذوب شده و به روایت مجعول و کاذب حکومت اسلامی دوباره زاده شوند، بخوانیم:
حقوق، که با دخالت شریعت از محتوای مدرن و انسانی خالی شده است.
مطالعات زنان، که با تبعیض جنسی در عرصه حقوق مدنی و جزایی، روی آپارتاید سیاهان را سفید کرده است.
حقوق بشر، که با مضحکه ای به نام «حقوق بشر اسلامی» مثله شده است.
مدیریت، که جامعه مدرن و پیشرفت بدون آن تصورپذیر نیست و جمهوری اسلامی آن را به قصه «مالک اشتر» کاهش داده است.
مدیریت فرهنگی و هنری، که در سایه «حلیه المتقین» و «توضیح المسائل» انجام می شود.
جامعه شناسی، که «امت» گوسفندوار را به جای یک «ملت» با تمام حقوق و ادعایش نسبت به حق تعیین سرنوشت خویش نشانده است.
علوم اجتماعی، که وصف «بول» و «غایت» و «طهارت» به معیارهای مناسبات آن تبدیل شده است.
فلسفه، که با فلسفه «ظهور» در چاه جمکران فرو می رود.
روانشناسی، که در آن تبعیض و جداسازی بین همه چیز و همگان و غلبه تخیلات دینی و ماورای طبیعت بر انسان از اصول بدیهی به شمار می رود.
علوم تربیتی، که سراپای آن چیزی جز تبلیغ امر به معروف و نهی از منکر و کنترل پلیسی افراد جامعه توسط یکدیگر نیست.
علوم سیاسی، که رسالت خود را در موعظه «اسلام» به عنوان مدعی ازلی و ابدی قدرت سیاسی و توجیه نظام ولایت مطلقه فقیه و تخطئه هر اندیشه خارج از «دین مبین» می بیند.

واقعا به غیر از جنایات ناشی از تبعیض جنسی و نژادپرستی قومی و مذهبی و زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار و حذف در همه ابعاد آن، دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا ناسیونال اسلامیسم رژیم حاکم و فاشیسم اسلامی را باور کرد؟ چه معجزه ای باید روی دهد تا هر آنچه در توان هست علیه آن به کار گرفت؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ که اگر اندیشه نجات یافته بود، امروز شاهد آن نبودیم که علم و دانش انسان در چهارچوب تنگ ایدئولوژی فاشیسم اسلامی به بند کشیده شود. اندوه من از مرگ علوم انسانی است، از مرگ اندیشه در زندان حقارت، در برابر چشم همه، و سکوت و پراکندگی و پراکندگی...
آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز از جایگاه خود استفاده نکنند، پس کی؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ همه اینان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی، که «انتخابات» و «رأی» یکی از بارقه های آن است، فرا نخوانند، پس کی؟ اگر امروز پدران و مادران و آموزگاران و دانش آموزان برای آینده خود به میدان نیایند، پس کی؟ پس کی؟ وقتی که کار از کار گذشت و دیگران به وسیله ای دیگر، چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟ افسوس که امروز دیر است و آن فردا نیز دیر خواهد بود. ولی پس کی؟ پس کی؟

Sunday, October 31, 2010

روز کورش بزرگ

فریب بزرگ ؟

ولایت فقیه بی بهره

ولایت فقیه بی بهره از روحانیان و نظامیان

ناصر اعتمادی

سه شرکت کننده در میزگرد زمینه ها و زمانه ها، حسن شریعتمداری، اصغر شیرازی و مجید محمدی معتقدند که در کشاکش میان ولی فقیه و نظامیان روحانیت و ولایت فقیه در حال باختن مواضع خود به سود نظامیان جوان و برآمده از قدرت اسلامی هستند.
عضو جامعۀ روحانیت مبارز، حجت الاسلام جعفر شجونی، با اشاره به مخالفت آیت الله خامنه ای با طرفداران اسلام بدون روحانیت و بدون سیاست گفت که عده ای از آیات عظام به نشانۀ اعتراض به برخی رفتارهای آزاردهندۀ دولت به تقاضاهای مکرر اعضای آن برای ملاقات پاسخ منفی می دهند.
حجت الاسلام شجونی نگفت چه ربطی میان هشدار آیت الله خامنه ای و اعتراض آیات عظام به رفتارهای دولت هست، اما، با این سخن عضو جامعه روحانیت مبارز تلویحاً تأئید کرد که مخاطب انتقادهای آیت الله خامنه ای از نظریۀ اسلام بدون روحانیت و بدون سیاست بعضاً، اگر نه تماماً، دولت محمود احمدی نژاد بوده است که از سوی شاخص ترین چهره های محافظه کاران متهم به تلاش برای حذف روحانیت از قدرت شده است.
در این میان مرتضی نبوی، صریحاً حتا شخص رئیس جمهوری، محمود احمدی نژاد، را به مخالفت با ولایت فقیه و حذف آن از قدرت متهم کرده است. علی مطهری، یکی دیگر از چهره های مهم اصولگرایان اخیراً با تکرار همین مواضع مدعی شد که رئیس جمهوری ایران نه اصولگراست، نه محافظه کار، بلکه در پی "راه سوم" است.
آنچه به این انتقادهای بی پرده در جبهۀ رئیس جمهوری جلوه خاصی می دهد، علاوه بر گسترش مجادلات انتقادی در میان روحانیان حوزه های علمیه بر سر نظریه ولایت فقیه، هشدارهای خود آیت الله خامنه ای در جریان سفرش به قم نسبت به بی تفاوتی روحانیان در قبال مسألۀ قدرت و سیاست در نظام اسلامی است. آیت الله خامنه ای کناره گیری روحانیان را از سیاست خطری جدی برای کل نظام اسلامی ایران دانست و از روحانیان خواست که همانند یک "مادر" نظام اسلامی ایران را که زائیدۀ تلاش خود آنان است تنها نگذارند.
این داده ها و تحولات از چه حکایت می کنند؟ جدال و اصطکاکی که از لابلای این اشارات میان گرایش های رقیب قدرت مشاهده می شود چه وضعی و چه وزنی برای ولایت فقیه و موقعیت شخص ولی فقیه در ساختار قدرت نظام اسلامی ترسیم می کند؟ و چرا جدال نظام اسلامی بیش از پیش در درون ساختار قدرت اسلامی منتقل و متمرکز می شود؟
اینها و پرسش های دیگر موضوع زمینه ها و زمانه های این هفته است در گفتگو با آقایان مجید محمدی، پژوهشگر مقیم آمریکا، حسن شریعتمداری، فعال سیاسی مقیم آلمان و اصغر شیرازی نویسندۀ مقیم این کشور.
در پاسخ به سئوال اولیه این میزگرد هر یک از مهمانان چنین گفته اند :
اصغرش شیرازی : اگر منظور از ولایت فقیه آنطور که پیش از انقلاب اسلامی گفته می شد، ولایت فقه باشد، از زمانی که خود آقای خمینی اصل را در حکومت اسلامی مصلحت حکومت تعریف کرد که می تواند احکام دینی را نیز تعطیل کند، باید گفت که حکومت فقه نیز به پایان رسید. معنای ضمنی این اصل این است که حکومت از فقه فاصله گرفته و یا در بهترین حالت حکومتی شکل گرفته که بر تفسیری معینی از فقه بنا شده است : تفسیری که اجازه می دهد که مصلحت حکومتگران در رأس تمام معایر تصمیم گیری قرار بگیرد و حکومت نیز همه موازین اخلاقی را زیر پا بگذارد و سرنوشت خود را از آنچه در تاریخ فقه روی داده متمایز بسازد.
حسن شریعتمداری : تجربۀ جمهوری اسلامی به معنای اسلام سیاسی یا اسلام در قدرت دست کم در شیعۀ جهان معاصر تجربۀ جدیدی بود. جمهوری اسلامی نه جایگاه فقیه را به عنوان گروهی از افراد تحصیلکردۀ شرعی تعریف کرد که برای خود صلاحیت افتاء و تقنین بر مبنای قرآن، سنت، عقل و اجماع را قایلند و نه برای فقه جایگاهی تعیین نمود. در نتیجۀ این امر کشمکش قدیمی حوزه و قدرت همچنان ادامه یافت و امروز نیز ادامه دارد. تداوم این کشمکش خود را به دو صورت نمودار می کند : به صورت استقلال در معنای شیعی کلمه و به صورت مستخدم دولت و دارالفتوای آن شدن نظیر آنچه در عالم تسنن می بینیم. ولی، از آنجا که جایگاه فقه تعریف نشده، روحانیان نمی دانند که آیا می توانند فتاوی خود را بر اساس قرآن و احادیث صادر کنند و یا اینکه فتاوی آنان باید بر اساس قوانین موجود یا فقه المصلحه و یا دید رهبر و گروه های فشار صادر شود.
از طرف دیگر، یک نیروی سیاسی- نظامی جوان برآمده از قدرت حال می گوید که روحانیت در سه دهه اخیر که به روی کار آمده کاری از پیش نبرده و نیازی به آن نیز نیست و خود آقای خامنه ای هم تنها یکی از افراد مورد نیاز گروه حاکم است و نه رهبر مطلق حکومت اسلامی ایران. در این میان، روحانیت بازی ظریفی را انجام می دهد : از یک طرف استقلال خود را می خواهد و از طرف دیگر به آقای خامنه ای می فهماند که نیازی نیست که بیش از اندازه خود را به نظامیان متکی سازد. اما، این گروه نظامی و شخص محمود احمدی نژاد چنان به قدرت و استقلال خود اعتماد به نفس دارد که به روحانیان حوزه علمیه قم نیز به راحتی می فهماند که فردی که هم اکنون مهمان شماست فاقد کمترین قدرت است و قدرت در واقع در پایتخت است و به قول عبید زاکانی به روحانیت می گوید که "یا به پایتخت بیا و بیعت کن یا آماده شو به جنگانا."
سکولاریسم یا لزوم جدایی نهاد دین از نهاد دولت موضوع بحث در حوزه های علمیه است که صدای آن تا بیخ گوش خود آقای خامنه ای هم شنیده می شود. آقای خامنه ای چاره ای ندارد جز اینکه با این بحث مخالفت کند و آن را هجمه دشمن بنامد.
مجید محمدی نیز در توضیحی مقدماتی می گوید : اتفاقاتی که در سه دهۀ اخیر در روحانیت شیعه روی داده نماینگر سه نکته است. نکته اول این است که روحانیت شیعه امروز دیگر تنها یا قدرتمندترین گروه مرجع در ایران نیست. مردم که حدود هفتاد درصدشان در شهرها زندگی می کنند در تصمیم گیری های سیاسی-اجتماعی شان به روحانیان رجوع نمی کنند. نکته دوم این است که به دلیل ادغام نهادهای دینی در نهادهای دولتی، روحانیت و مرجعیت شیعه اعتبار گذشته خود را از دست داده است. مراجعی که رانت خوار دولت هستند وجهۀ چندانی در نگاه مردم ندارند. نکته سوم این است که تمرکز روحانیان در قدرت باعث شده که آنان قدرت تولید فکری گذشته خود را نیز از دست بدهند.
نتیجۀ این سه ملاحظه این است که روحانیت نه در عرصۀ فکری، نه در عرصۀ اجتماعی و نه در عرصۀ فرهنگی رقیب چندانی برای دیگر اقشار اجتماعی به حساب نمی آید. به همین دلیل است که شکاف میان دولت و مردم در حال عمیق تر شدن است، شکاف میان روحانیت مستقل تر و حکومت در حال افزایش است و در آخر شکاف میان جناح های حاکم که عمدتاً امروز نظامیان و روحانیان اند در حال گسترش است. نگرانی آقای خامنه ای از طرح و گسترش نظریۀ اسلام بدون روحانیت، در واقع، نگرانی از هسته های داخل خود حکومت است که چنین نظری را طرح می کنند. نظامیانی که امروز قدرت را تماماً در دست گرفته اند، قطعاً توجه ای به خواست های روحانیت ندارند و این مایۀ نگرانی آن بخش از روحانیت شده که همواره خود را صاحب نفوذ و ادارکنندۀ قدرت اسلامی می دانسته است و اکنون احساس می کند که منافع درازمدتش با برآمدن نظامیان خدشه دار شده است.
هر سه مهمان بر این باورند که ولایت فقیه و به تبع ولی فقیه در ساختار قدرت ایران بدون آیندۀ سیاسی است و چاره ای جز واگذاری تدریجی مواضع خود به رقیب نظامی خویش ندارد.

ديدم به خواب حافظ



ديدم به خواب حافظ



نيمه شبِ پريشب گشتم دچار کابوس‏

ديدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس

گفتم: سلام خواجه، گفتا: عليک جانم

گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

گفتم: بگير فالى، گفتا: نمانده حالى

گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خيالى

گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى

گفتا که: مى‏سرايم شعر سپيد بارى‏

گفتم: کجاست ليلى ، مشغول دلربايى ؟

گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايى

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز

گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز

گفتم: بگو زمويش، گفتا: که مِش نموده

گفتم: بگو ز يارش، گفتا: ولش نموده

گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟

گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون

گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟

گفتا: خريده قسطى تلويزّيون به جايش‏

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏

گفتا: شده پرستار يا منشى اداره

گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل

گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها

گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا

گفتم: بکن ز محمل يا از کجاوه يادى

گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى

گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره

گفتا: به جاى هدهد ديش است و ماهواره‏

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد

گفتا: به پست داده ، آوُرد يا نياوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى

گفتا که: ادکلن شد در شيشه ‏هاى رنگى‏

گفتم: سراغ دارى ميخانه‏اى حسابى

گفت: آن چه بود از دم، گشته چلوکبابى

Tuesday, October 26, 2010

توجیـــــه نگرانـــی

توجیـــــه نگرانـــی

درسال 1324 ایران، پادشاهی داشت که درمقابل تجزیه ایران، ایستاد وبا آنکه دولت وقت وحتی مجلس ومصدق ومطبوعات مهم کشورمانند اطلاعات وکیهان سخت هوادار تجزیه طلبان بودند فقط وفقط مقاومت شاه وادای آن جمله تاریخی که، «اگردستم قطع شود سند تجزیه ایران راامضانمیکنم» ایران نجات یافت.
یک لحظه فکرکنیم که اگر شاه باپیشنهاد قوام برای خودمختاری آذربایجان موافقت میکرد درحالیکه کردستان هم اعلام استقلال کرده بود ایران به چه صورتی درمیآمد؟ یک لحظه بازهم فکرکنیم که اگرشاهنشاه ایران میگفتند: <فدراتیوهم بدچیزی نیست> یعنی همان عبارتی راکه دکترمصدق درمجلس بزبان آورد، تکرار میکردند ایران چه سرنوشتی مییافت؟
باتفاق اکنون که مصادف بادهه اول آبانماه سالگرد تولد شاهنشاه ایران هستیم ثنا وستایش تقدیمش کنیم که استقلال وتمامیت ارضی وطن مامدیون شاهنشاه ورضاشاه کبیراست.
همه باید نگران باشیم
برای آگاهی از موضوع پيوست را بخوانيد ويا به سايت در آدرس ... نگرانی بجا، قوميت ، تماميت ارضی تجزيه طلبی، نمونه های تاريخی - 26 اکتبر 2010 مراجعه کنيد

http://1400years.org/AmirFeyz/NamehBeValahazrat-Oct25-2010-AmirFeyz.pdf

Sunday, October 10, 2010

ایران 450 میلیون دلار تسهیلات به لبنان می‌دهد

خبرگزاری مهر


یک هفته مانده به سفر محمود احمدینژاد به بیروت، وزرای نیرو و انرژی ایران و لبنان توافقی 450 میلیون دلاری در زمینه برق، آب و نفت به امضا رساندند.

آفتاب: پروژههای سدسازی، آب و فاضلاب و خطوط انتقال برق بخشهایی از این توافقنامه را تشکیل میدهند.

یک هفته مانده به سفر محمود احمدینژاد به بیروت، وزرای نیرو و انرژی ایران و لبنان توافقی 450 میلیون دلاری در زمینه برق، آب و نفت به امضا رساندند.

به گزارش روزنامه السفیر، این توافقنامه روز گذشته میان "مجید نامجو" وزیر نیروی ایران و "جبران باسیل" وزیر انرژی لبنان در بیروت به امضا رسید.

بر این اساس، ایران تسهیلات فاینانس بلندمدت به ارزش 450 میلیون دلار در اختیار لبنان قرار میدهد تا در بخشهای انرژی، برق، آب و نفت این کشور مورد استفاده قرار گیرد.

پروژههای سدسازی، آب و فاضلاب و خطوط انتقال برق بخشهایی از این توافقنامه را تشکیل میدهند.

منابع خبری از بیروت خبر میدهند که دو توافقنامه مهم دیگر در زمینه نفت و گاز در زمان حضور "محمود احمدینژاد" در لبنان میان وزرای انرژی و نیروی دو کشور به امضا میرسد.

احمدینژاد 13 اکتبر (21 مهرماه) در سفری 2 روزه به لبنان میرود.

Friday, October 08, 2010

سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني



سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي کشور تاکنون به خود ديده، ۲ روز پیش اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود. از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد و او را روانه آن دنيا کرد که مامن زجرکشيدگان و بي پناهان و راه به جايي نبردگان است.
سهيلا 16 سال پيش از خانواده يي که هيچ سرمايه مادي و فرهنگي نداشت تا خوب و بد را به او بياموزد، فرار کرد و ميهمان پارک هاي ميدان تجريش شد. حال او يک دختر شهرستاني يا دهاتي با لهجه کردي و لباس هايي بود که به سادگي مي شد دريافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اينجا بود که ميهمان ثابت گرسنگي و سرماي زمستان و گرماي تابستان و نگاه کثيف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگي در حالي که فرزند ناخواسته يي را حمل مي کرد، از سوي پليس دستگير شد و براي اولين بار در زير سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختي و گرسنگي و آوارگي کشيدن فرزند دلبندش را نداشت.
وقتي وکيل در جلسه دادگاه از او مي خواهد که بگويد «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زير بار نرفت و باز تاکيد کرد من عاشق کودکم بودم زيرا به غير از او کسي را نداشتم ولي نمي خواستم فرزند يک مرد معتاد و يک زن ولگرد بي پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقيري که در دادگاه تکرار مي کرد من روي سنگفرش هاي خيابان و زير باران بزرگ شده ام، آن کودک بي پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نيز به سرنوشت مشابهي دچار شد.
اعدام بي پناه ترين ايراني اين سوال را مطرح مي کند که گناه ولگردي و هرزگي يک انسان فقير و بي پناه و راه گم کرده بزرگ تر است يا گناه جامعه ثروتمندي که براي فنا نشدن امثال سهيلا اقدامي نمي کند. قبح فسق و فجور سهيلا زشت تر است يا اينکه کسي در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگي به تن فروشي روي آورد. و در نهايت وجود امثال سهيلاي ولگرد و قاتل براي يک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرريخت و پاش زشت تر است يا بي تفاوتي نسبت به اينکه در لابه لاي کوچه پس کوچه هاي حوالي ميدان تجريش، انساني در اثر سرماي دي و بهمن چنان به خود بلرزد که براي نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه يي سپري کند. حال که از فقر و بي پناهي و به تعبير برخي، استضعاف امثال سهيلا احساس گناه نکرديم، از گرسنه ماندن او در خيابان هاي پر از رستوران تجريش شرمنده نشديم، و از اينکه جايي را نداشته تا شب هاي زمستان را در آن سپري کند. فرجام سهيلا قديري و کودک پنج روزه اش ثمره يک بي عدالتي و يک ظلم غدار اجتماعي است که براي سر و سامان و پناه دادن به امثال سهيلا چاره يي نينديشيده. اگر نگاه سنتي خشن و بي عاطفه سياه و سفيد جامعه خود را به تجربه ديگر جوامع متوجه کنيم، درمي يابيم بسياري از کشورها راه حل هايي را تجربه کرده اند. کشورهاي اروپايي مراکزي را داير کرده اند که هدف از سازماندهي آن پناه دادن به کساني است که براي مدت کوتاهي يا اساساً سرپناهي ندارند و بدون سرپناه فنا مي شوند. حتي در کشور ثروتمندي همچون سوئد يا انگليس زناني که در اثر اختلاف خانوادگي از خانه فراري مي شوند به مکان هاي تعريف شده يي هدايت مي شوند تا آرامش بيابند و به زندگي عادي بازگردند.براي جامعه يي که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد ديگ هاي بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه مي شود و بسياري از نهادها با يکديگر رقابت مي کنند، تامين زندگي دو هزار يا پنج هزار نفر امثال سهيلا هزينه و سازماندهي کمرشکني محسوب نمي شود.
اعدام امثال سهيلا به عنوان نماينده فقيرترين اقشار آسيب پذير که از يکي از دورافتاده ترين شهرهاي غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبي کجاي نظام قضايي ما را اقناع مي کند و پاسخ مي گويد. آيا سهيلا قديري شهروند دارنده شناسنامه کشور ايران به خاطر محروميت و فلاکتي که کشيد و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد بايد غرامت دريافت مي کرد يا حکم اعدام. يک هفتادميليونيوم درآمدهاي نفتي ايران که بالغ بر 735 ميليارد دلار مي شود معادل 10 هزار و پانصد دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. سهم سهيلا به عنوان عضوي از جامعه 70 ميليوني ايران با يک حساب سرانگشتي 10500 دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. در شرايطي که بسياري از اقشار جامعه ايران با تحصيل در آموزش و پرورش و تحصيلات دانشگاهي مجاني و با دريافت يارانه هاي بهداشتي، غذايي و دارويي بسيار بيشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتي تسهيلات دريافت کرده اند، سهيلا به عنوان شهروند جامعه ايران هيچ گاه امکان بهره مندي از هيچ تسهيلات دولتي و ملي را نداشت. به همين لحاظ سهيلا به عنوان کسي که نتوانست از هيچ امکاناتي بهره مند شود، بايد حداقل 10 ميليون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهاي نفتي 30 سال گذشته دريافت مي کرد. و نيز به خاطر محروميت هايي که به آن دچار شد و عقب ماندگي و عقب افتادگي مضاعفي را بر او تحميل کرد، مبالغ ديگري را نيز بايد به عنوان خسارت دريافت مي کرد.
به اين ترتيب سهيلا با داشتن 10 ميليون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقي را اجاره کند، کار شرافتمندانه يي را بيابد و شب ها از گرسنگي و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شايد او مي توانست خانواده يي تشکيل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه مي کرد و نيز فرصت مي يافت به جاي کشتن فرزند دلبندش با شيرين زباني و شيطنت هاي کودکانه او آرامش يابد. اما سهيلا به جاي آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او ديگر گرسنگي نمي کشد، از سرما به خود نمي لرزد و نگاه هاي هرزه را تحمل نمي کند. بي ترديد در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحيم آرامش يافته است.

Monday, October 04, 2010

تنها یک نمونه از بیشمار ظلمی است

دوستان عزیز
نوشته تکان دهنده زیر تنها یک نمونه از بیشمار ظلمی است که بر هموطنان من و شما می رود. به عنوان یک کارمند سابق مجموعه ملل متحد در ایران ، صحت مندرجات زیر را -در مجموع -کاملاً تایید می کنم که به شخصه موارد بدتر از این را هم در حافظه دارم. واقعاً به کجا رسیده ایم و به کجا پناه باید برد؟


نوشته تکان دهنده ی یک کارمند سازمان ملل در مشهد

بعنوان مأمور سازمان ملل در شناخت و تشخیص پناهندگان واقعی تحت کنوانسیون ۱۹۵۱ به مشهد رفته بودم .
طبیعی است که اسم ''UN'' و سازمان ملل خیلی دهن پر کن است. خیلی ها فکر می کردند ما آنجا نشسته ایم تا صلح جهانی را تأمین کنیم.از بیرون، همه فکر می کردند داخل آن ساختمان چه خبر است. این که هزاران افغانی به زحمت از کله سحر می آیند و صف می کشند تا بعد از سه روز بتوانند نوبت بگیرند و به داخل بیایند نیز مضاف بر آن شده بود افغانها فکر می کردند بعد از داخل شدن پذیرایی مفصلی می شوند و از آنها پرسیده می شود چه مشکلی دارند حتما بعدش می آیند و از هزار مشکل خود در ایران صحبت می کنند و بعد از آنها پرسیده می شود که کجای دنیا می خواهند بروند حتما آنها می گویند ژنو .بعد ما دست می زنیم و یک خدمتکار با سینی وارد می شود که داخل سینی یک بلیط لوفت هانزا به مقصد ژنو گذاشته شده است .
همکارها و دوستهای وزارت کشور هم آنجا بودند. به ما به چشم خائنین وطن فروش نگاه می کردند که می خواهند کشور را ایران افغانی کنند. طبق قوانین کنوانسیون ۱۹۵۱ کسانی که می خواهند ادعای پناهندگی کنند حتماً باید در کشوری خارج از محل زندگی خود این درخواست را بدهند و بسیار طبیعی است که هیچ ایرانی در داخل خاک ایران نمیتواند به دفتر UNHCR مراجعه کند و تقاضای پناهندگی بدهد.یک روز صبح زود که رفته بودم صلح جهانی را تأمین کنم متوجه شدم کسی که به داخل اتاق مصاحبه آمده یک دختر جوان است که با چادر روی خود را سخت گرفته و سر خود را به زیر انداخته است. خیلی از زنان افغانی وقتی به داخل می آمدند، به همین حال می آمدند و می پرسیدند کدام یک از ما مأمور سازمان ملل است. به مأمورین وزارت کشور اعتماد نداشند. از همکارم خواستم بیرون برود .
برایش توضیح دادم که هرگونه اطلاعی که او به ما بدهد کاملاً محفوظ می ماند و در پرونده های سازمان ملل ضبط شده و بدون اجازه او هیچ استفاده ای از آن نمی شود. با متانت و آرامش و با احترام کامل از او خواستم حداقل صورتش را نشانم بدهد. خیلی راحت چادر را از سرش برداشت. روسری سرش بود. خیلی جوان بود ولی دور چشمانش کبودی می زد و رنگ زرد چهره اش را گرفته بود. به امتحانی ها نمی خورد. حدس زدم باید از فارس های کابل باشد. اسمش را پرسیدم. اگر شروع به صحبت می کرد می توانستم بفهمم اهل کجای افغانستان است ولی آرام و شمرده گفت: من کمک می خواهم.. فارسی خودمان را خالص صحبت می کرد. پرسیدم شما افغانی هستید؟ گفت: نه. گفتم: ما فقط برای افغانی ها فعالیت می کنیم. بفرمایید که اهل کدام کشور هستید؟ گفت: ایران. مشهد. گفتم: متأسفم. لطفاً تشریف ببرید.
قبلاً هم چنین اتفاقی افتاده بود. ایرانی هایی که فکر می کردند مأمورین سازمان ملل، کبوترهای صلح هستند که هر کدام یک برگ زیتون بر منقار دارند، می آمدند و از حقوق بشر و غیره شکایت می کردند. کلی طو ل می کشید تا به آنها بفهمانیم سازمان ملل آژانس های مختلف دارد و ما مأمورین کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان هستیم و آنها دست آخر بلند می شدند و با فحش و ناسزا آنجا را ترك می كردند .
با صدایی گرفته گفت : من كمك می خواهم . با خود گفتم باز این سناریو قرار است تكرار شود . به صندلی تكیه دادم و اجازه دادم مشكلش را بگوید . می گفت و من توضیح می دادم و او می رفت . مثل روزهای دیگر . گفت : من می خواهم مرا از دست شوهرم نجات بدهید . با لحن تمسخر آمیز گفتم : خوب به دادگاه خانواده بروید و درخواست كمك كنید . گفت : شوهرم افغانی است . شروع شد . باز هم یك بدبخت دیگر .
دختران ایرانی فقیر و بیچاره ای كه در ازای پرداخت پول به افغانی ها فروخته می شدند تا مرد افغانی بتواند كارت اقامت بگیرد . رویه اشتباه وزارت كشور . ازدواج شرعی و غیر رسمی . چون افغانی ها نمی توانند رسمی در ایران ازدواج كنند . شرعی ازدواج می كنند . قیمتش هم بین یكصدهزار تا یك میلیون تومان است . به راحتی به محله های فقیر نشین می روند و دختر می خرند . وزارت كشور هم تبعه خودش را این طور حفظ می كرد كه به شوهر اجازه اقامت می داد تا دختر مجبور نشود به افغانستان برود . بدبخت ها نمی دانند با ازدواج با یك افغانی تابعیت ایرانی خود را از دست می دهند . گقتم : كار شما چندان هم سخت نیست . بروید و دادخواست بدهید . دادگاه حكم می دهد و شوهرتان را هم از كشور اخراج می كنند .
گفت : نه می خواهم شما مرا نجات بدهید . گفتم : ما نمی توانیم . بعد با بی حوصلگی گفتم: خوب . بگو مشكل چیست . گفت : پدرم معتاد است . ما هفت تا خواهر و برادریم , من بزرگتر ازهمه هستم. پدرم از من بدش می آید . می گوید دختر فقط بدبختی به بار می آورد . اگر پسر بودی می توانستی كمك خرج من باشی . منظورش از كمك خرج این است كه می توانستم برایش مواد ببرم . لااقل بدوك می شدم و برایش جنس خوب می آوردم . خلاصه خیلی سر كوفت می زد . زیاد داستان جدیدی نبود . نگاهش كردم . مستقیم و خیره به موزاییك جلوی پایش نگاه می كرد . پاهایش را محكم به هم چسبانده بود ولی پاهایش می لرزیدند . دست خود را روی پایش گذاشت تا جلوی لرزش را بگیرد . ولی دستهایش هم لرزیدند .
تا اینكه غلام سخی آمد. من فقط می توانستم كارهای خانه را بكنم . كسی هم خواستگاری من نمی آمد. ما در محله فقیر نشین پشت طلاب زندگی میكنیم . یك خانه خرابه داریم و مادرم در خانه های مردم كار می كند تا بتواند خرج ما ومواد بابام رابدهد . غلام سخی آمد پیش پدرم . پدرم مرابراندازكرد وگفت: یك میلیون تومان می خواهم . غلام سخی رفت و فردا با یك بسته تریاك آمد . با هم چانه زدند و سر هفتصدهزار تومان توافق كردند . دیگر هرچه تریاك آورد , پدرم كمتر از هفتصدهزار تومان رضایت نداد. غلام سخی مهلت خواست و یك هفته بعد آمد و پول را داد و من نزد صلای محله به عقد غلام در آمدم . گفتم : خوب اینكه چیز تازه ای نیست . متاسفانه به دلیل رویه غلط اداره اتباع امور خارجه و جهل مردم این اتفاق زیاد می افتد . ما كاری نمی توانیم بكنیم ولی حداقل دادگستری خوب عمل می كند بروید و دادخواست طلاق بدهید.
لحظه ای چشم در چشم من دوخت و چیزی نگفت در عمق چشمانش خواندم كه خود را بسیار دور از من می بیند در حالی كه كمتر از ۳ متر با من فاصله دارد. گفت : حداقل گوش كنید . گفتم : ما وقت گوش كردن نداریم. بفرمایید. به چشمانم زل زد و با بغضی فرو خورده گفت : باید گوش كنید . سیگاری آتش زدم و تكیه دادم و با دست اشاره كردم كه ادامه دهد . گفت : من فقط هفته ای یك شب غلام سخی را می بینم . گفتم : آخر این هم شد مشكل ؟ حتما می رود دنبال پخش مواد . گفت : شاید هم برود ولی این مشكل من نیست . گفتم : خانم دست بردار . چند سالته ؟ گفت : ۱۹ سال . گفتم : شكر خدا كه عقلت كار می كنه ؟ گفت : نمی دانم . بیش از حد آرام بود . عصبی شده بودم . گفتم : خانم جان . دخترم . زندگی قواعد خاص خودش را دارد . شوهر را باید در خانه نگهداشت . اگر هم سر به راه نیست جدا شو . این كه مشكلی نیست . گفت : نمی دانم . گفتم : پس مشكلت چیه ؟ گفت : من هفت تا شوهر دارم ...

نمی دانستم چه باید بگویم . خشك شدم .. اشك از چشمانش سرازیر شد. لرزش پایش بیشتر شد . سرش را به زیر انداخت و ادامه داد . گفت : اوایل فقط می ترسیدم و گریه می كردم . از خود غلام سخی هم می ترسیدم ولی وقتی شبهای بعد آدمهای دیگر آمدند نمی توانستم هیچ جیز بگویم یا خفه می شدم یا خفه ام می كردند . گفتم : كتكت می زدنند ؟ گفت : اوهوم . گفتم : همه افغانی هستند ؟ شش تای دیگر ؟ گفت : اوهوم . دیگر تحمل نكرد . هنوز هم دلم می لرزد . گریه به این تلخی تا به حال ندیده بودم . فقط گریه كرد و دستانش می لرزیدند . گفت : به غلام سخی گفتم چرا پدر سگ ؟ گفت : من كه پول نداشتم . هفت نفر شدیم . نفری صد هزار تومان گذاشتیم وسط . خوب آنها هم حقشان را می خواهند . گفتم : بی رحم بی همه چیز , لااقل به من رحم كن . گفت : رحم كه ما را ارضا نمی كند .

حالا آمده ام شما برای من كاری بكنید . تو را به خدا نجاتم بدهید . دوبار رفتم قهر به خانه , قبل از اینكه چیزی بگویم پدرم مرا با كتك انداخت بیرون . می ترسید غلام سخی بیاید و پولش را پس بگیرد . غلام سخی مرا می آورد به خانه و دوباره همان قضایا [...] بدبخت شده ام .[...] فقط یك توده گوشت و استخوان شده ام . تو را به خدا نجاتم بدهید . بلند شدم. دوست وكیلی داشتم كه درآنجا وكالت می كرد. با موبایل بهش زنگ زدم وگفتم یك مشكل خاص دارم و تمام حق الوكاله اش را خودم می پردازم . بلند شد . گفتم : اگر نمی تواند راه برود اجازه بدهد آمبولانس خبر كنم . گفت : كه می تواند راه برود . با هم آهسته از اتاق بیرون رفتیم . همكارم اداره اتباعم با اخم به من نگاه كرد . پیش خود می گفت كه این خائنین كم دردسر دارند . حالا زن افغانی را هم با خود بیرون می برند . به آرامی گفتم كه چادرش را بر سرش بیاندازد . وقتی از پله ها می رفتیم از او پرسیدم صبحانه خورده است یا نه ؟ گفت : كه فقط روزی یك وعده غذا می خورد . پیشانی اش عرق كرده بود . آهسته گفت : من حامله هستم


ساحر احمدی

Saturday, September 25, 2010

:فتواي جديد مراجع

اگر نمازگزار در وسط ركوع بفهمد كه نفر پشت سر او قزوينی است احتياط واجب است كه بجای ذكر ركوع  سوره فاتحه ... را بخواند

Friday, September 10, 2010

افشاگری یک زندانی از وضعیت دهشتناک زندان وکیل آباد مشهد:



http://www.sahamnews.org/?p=7726




زندانهای مخفی، فریب نهادهای بین المللی و اعدامهای ناگهانی و دسته جمعی






میزان: نامه افشاگرانه ای از زندان وکیل آباد مشهد،از ابعاد دیگری از وضعیت وخیم حقوق بشر در این زندان از جمله 500 اعدام مخفیانه در یک سال گذشته پرده برداشته است.


به گزارش «میزان خبر» این نامه که توسط یک از زندانیان سیاسی زندان مشهد نگاشته شده است، با تشریح وضعیت مخوف اندرزگاه 5 زندان وکیل آباد که با فریب بازرسها از چشم نهادهای بین المللی دور نگاه داشته شده است و همچنین اعدامهای ناگهانی،فله ای و دسته جمعی از جمله 500 اعدام مخفیانه در یک سال گذشته، ابعاد دیگری از وضعیت دهشتناک این زندان را تشریح کرده است.


متن این نامه افشاگرانه به شرح زیر است:
در زندان وکیل آباد مشهد فجایعی به وقوع می پیوندد که سبعیت آن توصیف ناپذیر است. اندرزگاه 5 زندان وکیل آباد مشهد رمزآلودترین و مخفی ترین بند زندان وکیل آباد مشهد بوده که با چیدن پتو در ورودی اندرزگاه در هنگام بازرسیهای بین المللی به عنوان انبار پتو معرفی می گردد و کمتر کسی اطلاعاتی دقیق از وضعیت آن دارد. اندرزگاه 5 زندان وکیل آباد مشهد شامل 4 بند به ترتیب:


بند 101: محکومین به اعدام به جرم فروش مواد مخدر بیش از 500 نفر
بند 102: اکثرا محکومین به قصاص، 300 نفر و دیگر جرائم حدود 250 نفر
بند 103: بند جوانان 18 تا 25 سال با جرائم سرقت،زنا، فروش مواد مخدر، حدودا 600 نفر
بند 104: جرائم سرقت، مواد مخدر، زنا، 25 ساله ها به بالا حدودا 600 نفر


در هر یک از بندهای 102، 103 و 104 حدودا 200 نفر محکومین به اعدام هستند که با تایید حفاظت زندان از بند 101 به آنجا منتقل شده اند.
بند 101 زندان وکیل آباد مشهد حساس ترین بند زندان است. تدابیر شدید امنیتی بر آنجا حکمفرماست. برخلاف دیگر بندهای زندان بند 101 با درب دوجداره ی آهنی که قابل رویت از بیرون به داخل بند نیست مسدود گشته و تردد افراد به ندرت و با هماهنگی حفاظت زندان صورت می گیرد. افراد حاضر در این بند برای تماس تلفنی تنها با شماره هایی می توانند تماس بگیرند که حفاظت زندان آن را قبلا تایید کند…آنهم هر یک روز در میان 5 دقیقه. حکم اعدام به هیچ کدام از آنان حتی وکلا و خانواده هایشان ابلاغ کتبی نمی گردد و فقط شفاها به آنان در دادگاه انقلاب و یا توسط یکی از مامورین زندان به آنان ابلاغ می گردد.این در حالیست که هیچ کدام از آنان از زمان اجرای احکام خویش مطلع نیستند و در هر تاریخ نامشخص اجرای احکام اعدام، همه باید خود را مرده حساب کنند. یعنی افراد قبل از اعدام در ذهنشان بارها اعدام می شوند. در فاصله ی بین تیرماه 88 الی فروردین 89 نزدیک به 250 نفر در زندان وکیل آباد مشهد اعدام گشته اند. مرداد ماه سال هشتاد وهشت 68 نفر ،آبان ماه سال هشتاد وهشت 40 نفر، دی ماه سال هشتاد وهشت 30 نفر، اواخر بهمن ماه سال هشتاد وهشت 88 تقریبا 20 نفر و فروردین 89 بیشتر از 50 نفر.
این ارقام جدای زنانی است که در هر سری از بند نسوان اعدام می شوند ،که از رقم حقیقی آن اطلاعی در دست نیست و همچنین جدای از تعداد زندانیانی است که از شهرستان های اطراف مشهد خصوصا تربت حیدریه و فریمان که جهت اجرای حکم اعدام به زندان وکیل آباد مشهد در این مدت منتقل شده اند.
همچنین در مرداد سال 89 هر هفته و در 4 نوبت اعدام گروهی و دسته جمعی در رقمی حدود 70 نفر در هر سری اعدام شده اند:در تاریخ چهارشنبه 13 مرداد هشتاد و نه 70 نفر و تاریخ چهرشنبه 27 مرداد 67 نفر اعدام شده اند. در دو تاریخ 6 و 19 مرداد نیز رقمی بین 60 تا 70 نفر اعدام شده اند که البته آمار دقیق همچنان نامشخص است.
شاید توصیف لحظه های اعدام ما را با گوشه ای از این رنج عظیم آشنا کند. هر دو یا سه ماه همه منتظرند که بار دیگر در روزی نامشخص اجرای احکام اعدام اتفاق افتد ناگهان در روزی ازهمین روزها در حدود ساعت 4 عصر تلفن در کل زندان بر خلاف روال معمول قطع می گردد. هواخوری ها تخلیه می شوند، افراد به داخل بندها و سپس به داخل اتاق ها هدایت می گردند. تردد در تمام زندان متوقف می گرددو در این لحظه همه می دانند که اعدام دسته جمعی دیگری به وقوع می پیوندد. رنگ ها پریده، قلب ها پرتپش، محکومین به اعدام اکثرا بهت زده، عده ای در حال اشک ریختن آرام و بی صدا، و دیگرانی که با آنان همدردی می کنند. همگی آرامند و سکوت مطلق حکم فرماست. عده ای از محکومین به اعدام بی آنکه بدانند نامشان در لیست اعدامیان این سری از اعدام ها قرار دارد یا نه همچون دفعات گذشته با آرامشی از سر استیصال لباس های سفید اتو کشیده می پوشند و خود را آماده ی مرگ می کنند تا هنگام تحویل اجساد به خانواده هایشان نشان دهند که کاملا آرام بوده اند شاید کمی تسلی بخش دردهای آنان باشند و چهره هایی که نفرت نسبت به این همه زشتی و قساوت در وجودشان موج می زند چه محکومین اعدام و چه دیگر زندانیان.
آری محکومین به اعدام همه آماده اند اما نمی دانند این بار نوبت کیست. ناگهان با ورود رییس زندان، مسوول حفاظت زندان و دادستان مشهد نامها خوانده می شوند. چاره ای نیست جز خروج و روانه شدن به سوی سرنوشتی که قطعا ناعادلانه است اما سرنوشت است. عده ای بیرون می آیند مستاصل با نگاهی نگران از آینده ی همسر و فرزندانشان، عده ای حتی توان بلند شدن ندارند. گریه می کنند و ناخودآگاه از ترس ادرار می کنند بعد از جمع آوری افراد آنها را برای غسل به بند 6/1 ،بند مخصوص حفاظت(تحت نظر کامل حفاظت اطلاعات زندان)، منتقل می کنند.در آنجا در سوییت های تنبیهی کثیف، 6 یا 7 نفر وارد می شوند تا غسل کنند. و بعد آنها را در انبار بند 6/1 جمع می کنند تا وصیت نامه بنویسند. گریه ها به فریاد تبدیل می شود، عده ای هم ساکت اند و بی رمق و عده ای هم با فریاد خدا را صدا می کنند و از او می خواهند خانواده شان را نگهدار باشد. اگرچه از حق خویش برای ملاقات عزیزانشان برای آخرین بار محرومند اما عکس فرزندانشان را می بوسند و در لای کاغذ وصیت نامه می گذاردند تا از طریق دوستانشان یا مسوولین زندان هنگام تحویل وسایلشان به خانواده ها داده شود. حدودا ساعت 6 به سمت محل اعدام که در راهرو ورودی ملاقات شرعی و حضوری است حرکت می کنند. راهرویی بدون سقف که طناب ها که با نام افراد مشخص شده به تیر آهن های خارج شده از سقف ساختمان کنار راهرو آویزان شده و همه اعدامی ها که از دسته های 15 نفری تا 70 نفری تا کنون بوده اند همزمان چهارپایه ها توسط گارد مخصوص زده می شود ، زیر پایشان خالی می شوند و با هم اعدام می گردند، اعدام دسته جمعی و پایان زندگی…تا چند روز بعد از این اتفاق زندان در سکوت، بی رمقی و غم فرو می رود. فردای آن روز از طرق مختلف خانواده ها مطلع می گردند و پس از پرداخت هزینه ی طناب دار، عزیزانشان را تحویل می گیرند.

Thursday, September 09, 2010

ایران آخور تاریخی اسلام است

مافياي مدينه ( آموزش اسلام در يک جلسه!)
http://parsdailynews.com/70922.htm


در صفحات تاريخ اسلام بطور خلاصه خوانده ايم که مردم ساکن مکه، پس از آنکه از مزاحمت ها و خرابکاري ها و نفاق افکني هاي اراذل و اوباشي که به گرد محمدابن عبدالله جمع شده بودند به ستوه آمده و تحمل تجاوزها و اخلال گري هاي آنان در زندگي روزمره و آرامش شهر بر مردم گران آمده بود، مصمم شدند که با دارودستهء محمد به مقابله برخيزند. تعقيب عمال و آدم هاي محمد با فراز و نشيب ها و هزينه ها و سختي هايي همراه بود، اما سرانجام مردم مکه موفق شدند آنها را از شهر خود برانند و آرامش را به زندگي خود بازگردانند.
شصت هفتاد نفري که به سرکردگي محمد در بيابان ها آواره شده بودند، پس از يک دورهء گرسنگي و سختي و سرگرداني در صحراهاي خشک، عاقبت به شهر مدينه که فاصلهء کوتاهي از مکه داشت رفته و در آن شهر ساکن مي شوند.
بخش اصلي و هيجان انگيز تاريخ اسلام از همين زمان شروع مي شود که نطفه هاي سازماني مافيايي و گانگستري مرکب از اوباش گريخته از مکه، بعلاوهء شمشيرکش ها و گردنه بگيرها و قطاع الطريق هاي مدينه که به دو قبيلهء اوس و خزرج وابسته بودند شکل يافته و ظهور مي يابد. تشکيلاتي مافيايي که بعدها در« سازمان روحانيت شيعه» در ايران، به کمال انسجام ساختاري و کارآمدي و گستردگي و سودآوري فراروييد.
در اين زمان شوراي مرکزي مافياي مدينه تشکيل مي شود که شامل محمد در مقام پدرخوانده و ده تن از لاشخورهاي مکه و مدينه موسوم به عشرهء مبشره از قرار ابوبکر ـ عمر ـ عثمان ـ علي ـ طلحة بن عبيدالله ـ زبير بن عوام ـ عبدالرحمن بن عوف ـ سعد بن ابي وقاص ـ سعيد بن زيد و ابوعبيدة بن جراح است.
از اين گروه دوتن به پدرخوانده نزديک ترين بودند. عمر و علي.
عمر مردي زيرک و باهوش و در عين حال قسي القلب و دگم و راست کيش بود. از جنم آدم هايي که در قضاوتشان، براي کمترين گناه، اشد مجازات را در نظر مي گيرند. بطوريکه فرزند خود را به جرم نوشيدن شراب تا کمي بيشتر از سرحد مرگ تازيانه مي زند.(لازم به توضيح است که مفهوم گناه در مشرب مافياي مدينه به معني مخالفت و سرپيچي از احکام پدرخوانده و يا همان پيامبر مي باشد.) بعد از مرگ محمد و در دوره اي که عمر به مقام پدرخواندگي دست يافت، حوزهء فعاليت و سيطرهء مافياي مدينه با درايت و سياست وي به اقصي نقاط عالم گسترش يافت.
اما علي ابن ابي طالب ملقب به قتال العرب، گدازاده اي بي سواد و لمپن بود که به دليل خوي وحشي گري و متجاوزش، هرکجا که محمد به کثيف ترين و رذيلانه ترين اعمال نياز داشت، حاضر به يراق بود. قتل و ترور و سربريدن و مثله و پاره پاره کردن انسان ها و بوي خون علي را نشئه مي ساخت. جالب اينجاست که سيرت علي بر خلاف معمول در اکثر افراد، اما در صورتش به کمال متجلي بود. قد کوتاه با پاهايي از بالاتنه کوتاهتر، بازوهاي پيچ پيچ و قوي، شکم برآمده، دندان هاي پيش آمده، چشم هاي ورقلمبيده. علي علي الظاهر بسيار شبيه شرک بود. با اين تفاوت که شرک هيولاي نازنيني است.
اين دو تن پس از مرگ پدرخواندهء مافياي مدينه، سرنوشت تاريخي آنچه را که بعدها به« دين اسلام» شهرت يافت و به شعبه ها و سازمان هاي تبهکاري ريز و درشت تقسيم شد، تا حدود زيادي دگرگون ساختند. البته شرح آنچه سپس تر بر اين دگرگوني مترتب گرديد موضوع اين نوشتار کوتاه نيست. اما لازم است بدانيم که مافياي روحانيت شيعه که امروز بر ايران حاکم است، پيشينه و ريشهء سازمان و تشکيلات خود را به علي منسوب مي داند و بعد از محمد اورا پدرخوانده مي شمارد.
کلاً مافياي مدينه نظير نمونه هاي مشايه آن در دوران معاصر ما از جمله مافياي سيسيل در ايتاليا و يا دارودستهء ال کاپون در شيکاگوي نيمهء اول قرن بيستم، حول دو محور و خواست و مطالبهء اساسي اما با حاشيه هاي بسيار شکل گرفت: پول و زن.
مافياي مدينه براي نخستين بار با حمله به کارواني تجاري در نقطه اي بنام بدر که کاروانيان براي استفاده از چاه هاي آب آن منطقه توقف کرده بودند و قتل عام بازرگانان و محافظان کاروان، مزه و طعم پول و طلاي فراوان را چشيدند. قريب نهصد تن را به قتل رساندند و زنهاي و بچه هاي همراه کاروان را به کنيزي و بردگي بردند. در اين نوع یورش به کاروانها و قبايل، گاهي پدرخواندهء مافياي مدينه بلافاصله و همان روز، به زني که شوهر و برادران و بستگانش را به قتل رسانده و به کنيزي گرفته بود تجاوز مي کرد.
در مرامنامهء مافياي مدينه که سال ها بعد به سرپرستي يکي از آدمهاي محمد بنام عثمان گردآوري و تأليف شد و به قرآن موسوم گشت به صراحت از اهداف و مقاصد لاشخورهاي مدينه سخن رفته است. به عنوان مثال پدرخواندهء مافياي مدينه زماني که آدم هايش از دزدي باز مي گردند به آنان مي گويد:" آنچه به غنيمت برده‏ايد حلال و پاكيزه بخوريد." يعني کيفشو ببريد و هيچ هم وجدانتان معذب نباشد! هرچند صاحبان اموال را « فراز گردنشان را زده باشيد و همهء سرانگشتانشان را قلم کرده باشيد.» انفال 12 و 69
همچنين در مرامنامهء مافياي مدينه آمده است که پدرخوانده مجاز است همسراني که مهرشان را داده و کنيزاني که از غنيمت جنگي به دست آورده و دختران عموهايش و دختران عمه هايش و دختران دايي و خاله اش و زناني که خود را به او بخشيده اند... و کلاً تمام زن هاي روي زمين را بگايد! (احزاب 50)
پيش از اين تاريخ، دزدها و راهزنان و حرامي هاي سرزمين حجاز و نجد و اطراف آن بصورت گروه هاي کوچک و پراکنده و مستقل به کاروان هايي که غالباً کالاهايي را به مقصد شامات و روم حمل مي کردند دستبرد ميزدند و يا به قبيله ها و طايفه هايي با جمعيت کم که قدرت دفاع از خود نداشتند هجوم آورده و به قتل و غارت و برده گيري مي پرداختند. اما محمد در مدينه اغلب اين دارودسته هاي غارتگر را گردهم آورد و متحد و مجاب ساخت که تحت گروهي واحد و قوي، هم موفقيت بيشتري در دزدي ها و حملات خود به کاروان هاي تجاري و طوايف خواهند داشت و هم با هجوم به شهرها و سرزمين هاي آباد و ثروتمند دور و نزديک درآمد و سهم بيشتري از غنايم نصيب آنان مي شود.
در حقيقت محمد با تبيين«ايدئولوژي دزدي» که به دين اسلام شهرت يافت و تدوين مرامنامه مافياي مدينه که قرآن خوانده مي شد، به غارت و چپاول رسميت بخشيد و چنان قداستي براي دزدي و قتل و غارت و برده داري تراشيد که اگر راهزني و جنايت و چپاول تا آن زمان فرضاً نزد برخي افراد نکوهيده بود و وجدان بعض راهزنان را گهگاه دچار عذاب مي نمود، از آن پس دزدي و جنايت به عنوان کاري نيکو که بعد از مرگ نيز پاداشي براي آن در نظرگرفته شده عموميت يافت و رفته رفته اکثريت مردم ساکن شبه جزيره در اين شغل شريف به محمد پيوستند. از طرفي حضور اعضاي وحشي مافياي مدينه که مسلمان خوانده مي شدند، در ميان هر قبيله و شهر و آبادي، آنچنان رعب و وحشت و اضطرابي در دل ساکنين مي افکند که جملگي به خواسته اي آنان تن مي دادند. مخالفت و مقاومت در برابر دزدان و جنايتکاران مدينه تقريباً غيرممکن بود.
دزدان مدينه زماني که موفق شدند مکه را تصرف کنند و رؤساي گردن کلفت قبايل همچون ابوسفيان را با خويش همراه و هم پيمان نمايند، به چنان قدرت مخوفي دست يافتند که تقريباً هيچ نيروي معارضي در سرزمين عربستان قادر به مقابله با آنان نبود. در اين زمان آدمها و شمشيرکش هاي محمد به همه سو گسيل بودند و از هر قبيله و عشيره اي طلب باج مي کردند و چناچه با مخالفت روبرو مي شدند همه را قتل عام مي کردند و زنان و کودکانشان را برده مي ساختند و اموالشان را غارت مي کردند. طبق مرامنامهء مافياي مدينه يک پنجم از برده ها و اموال و غنايم سهم پدرخوانده مي شد.
مافياي مدينه فريضه اي بنام« جهاد» براي اعضاء خود در نظر گرفت که طبق آن حداقل سالي يکبار موظف بودند به مردمان ديگر سرزمين ها حمله برند و آنان را غارت کنند. به اين طريق هرگاه اموال و ثروت هاي مسروقه مصرف و تمام مي شد، در فرصتي ديگر و با حمله و جهاد، براي سال پيش رو تأمين آذوقه و پول و برده و زن مي کردند. اين مرام و طريقه و شريعت، همان روشي است که بعدها به اقتصاد اسلامي و يا اقتصاد توحيدي معروف گشت.
( در ايران معاصر، اجراي اقتصاد توحيدي و نقش و وظيفهء مجاهدان و جهادگران در صدر اسلام را بازاريان سنتي به عهده گرفته اند. يک پنجم از انفال و غنايمي را که جهادگران اسلام پس از قتل عام و غارت غيرمسلمانان به پدرخوانده هاي مافياي مدينه پرداخت مي کردند، امروز بازاريان با غارت عامهء مردم ايران به صورت خمس به مراجع تقليد و آيات عظام و ساير پدرخوانده هاي مافياي روحانيت شيعه مي پردازند. بازاريان سنتي که مؤمنين و متديننين و شرکاي واقعي مافياي اسلام را شامل مي شوند، دست در دست روحانيت، فريضهء جهاد با کافران و مشرکان يعني سنت غارت مقدس در اسلام را به شکل بسيار زيرکانه اي با انحصار و احتکار نان و خوراک و مواد و نيازهاي مصرفي جامعه بجا مي آورند. مافياي روحانيت شيعه نيز هرزمان که بازاريان با مشکلي مواجه شوند مانند جريان تنباکو به حمايت از منافع ايشان بر مي خيزد. (به غير از بازاريان هيچ گروه و قشر و طبقه اي در ايران امروز بطور مستقيم خمس و زکات و سهم امام به آخوند نمي دهد.)
همانگونه که کم و بيش به نوع فعاليت گروهاي مافيايي و گانگستري آشنايي داريم، مي دانيم که اين گروه ها در هر منطقه اي که فعالند با مراجعه به هتل ها و رستوران ها و فروشگاه ها و يا از افراد متمول طلب باج مي کنند و چنانچه جواب رد بشنوند، گروهي را مي فرستند تا اين مکانها را به آتش بکشند و تخريب کنند. سپس آدمهايي ديگر از همان گروه با اين ادعا که ما امنيت شما را تضمين خواهيم نمود باج خواهي مي کنند.
نسبت گانگستريسم و تشکيلات مافيايي و يا تبه کاري سازمان يافته به دعوت و بشارت محمد، بيشتر از هرکجا در مفهوم « کافر ذمي» نمود و واقعيت مي يابد. در منابع و مهملات اسلامي و در ذيل تعريف« کافر ذمي» آمده است:" کافر ذمي، غيرمسلماني است که جان و مالش در پناه اسلام است".
جالب اينجاست که هيچ زمان هم به اين سؤال پاسخ داده نشد که مگر جان و مال غيرمسلمانان از جانب چه نيرويي به غير از مجاهدان اسلام مورد تعرض واقع مي شده که اسلام با ازخودگذشتگي به نجات ايشان مأمور گشته است؟ نه تنها جان و مال غيرمسلمان که حتا جان و مال خود مسلمانان نيز همواره از جانب اسلام و مجاهدان اسلام مورد تجاوز و تعرض و تهديد بوده است. پيدايش و ابداع و اختراع اصل تقيه نزد شيعيان، تمهيد و تهيه اي به جهت حفظ خود از تجاوز ديگر فرقه هاي اسلامي بوده است و هرگز هيچ نيرو و قدرت و گروهي به غير از اسلام و مسلمانان و به دليل تفاوت هاي ايماني و عقيدتي و انديشه اي و وجداني کسي را مورد تعرض قرار نمي داده است.
کافر ذمي بايد پول و جزيه مي داد تا جان و مالش را مجاهدان اسلام از تعرض خود مصون بدارند و در غير اين صورت بايد مسلمان مي شد و زکات مي پرداخت. در هر حال بايد باج مي داد.
مافياي مدينه در ايران
عبدالغني الرصافي در کتاب« شخصيت محمدي» مي نويسد:
« سراقه بن مالک نزد پيامبر بود. هنگامي که سراقه قصد بازگشت نمود، پيامبر به او گفت: اي سراقه نظرت چيست اگر دستنبندهاي کسرا را بدست خود کردي؟ سراقه گفت: منظورت کسرا فرزند هرمز است؟ محمد گفت: آري.
در اينجا مي بينيم که قصد محمد روشن و آشکار است، او مي خواهد به سرزمين فارس دست يازد و دارايي کسرا را بچنگ بياورد. حتا دستيندهايش را سراقه بن مالک مدلجي بدست خواهد کرد.
محمد در جنگ خندق بار ديگر هدفش را آشکار ساخت، که در اين باره حلبي و ابن هشام و سيره هاي خود از قول سلمان چنين نقل مي کنند:
در قسمتي از خندق مشغول کندن بودم که با زمين سخت برخوردم و پيامبر در نزديکي من بود، چون ديد کار بر من سخت شده است پايين آمد و کلنگ را از دستم گرفت و با آن، چنان ضربتي بر زمين کوبيد که جرقه اي در زير کلنگ برق زد، سپس ضربه اي ديگر و همان شد، و براي بار سوم باز هم جرقه زد، به او گفتم: اي رسول خدا اين چه بود که با هر ضربه کلنگ برق زد؟ گفت تو هم آنرا ديدي سلمان؟ گفتم آري، گفت: در ضربه اول، الله يمن را براي من گشود، و در دومي شام و سمت غرب را و در سومي، الله سمت شرق را بر من گشود.
و در روايتي، هنگامي که کندن زمين سخت، بر سلمان مشکل گرديد، رسول الله کلنگ را از دست او بگرفت و ضربتي بر آن سنگ زد، و يک سوم آنرا خرد کرد و برقي ظاهر شد، رسول الله تکبير گفت و فرمود: کليدهاي يمن را دريافت کردم، دروازه هاي صنعا را از همين جايي که ايستاده ام همچون نيش سگان مي بينم، سپس ضربت دوم را وارد کرد و يک سوم ديگر آنرا خرد کرد، و برقي از سمت روم ظاهر شد، رسول الله تکبير فرمود و گفت: کليدهاي شام را دريافت کردم، بخدا قصرهاي سرخ آنرا مي بينم و ضربت سوم را فرود آورد، و باقيمانده سنگ را خرد کرد و جرقه اي پديدار شد، رسول الله تکبير فرمود و گفت: کليدهاي فارس را دريافت کردم، به خدا از همين جا که ايستاده ام، قصرهاي حيره و مداين را همانند نيش هاي سگان مي بينم، و شروع به وصف گوشه و کنارهاي فارس براي سلمان کرد.»
هجوم گرازوار مسلمانان به ايران و تسلط مافياي مدينه بر جان و مال مردم ايران يکي از تلخترين و دردناکترين صفحات تاريخ ايرانزمين را رقم زده است. کفتارهاي اسلام با شمشيرهايي برهنه به مدت دو قرن در دريايي از خون ايرانيان به پيش مي تاختند. مردان جوان و زنان و کودکان را در زنجير مي کردند و در بازارهاي برده فروشي مکه و مدينه به حراج مي گذاشتند.
( امروز يقين بدانيم که اگر در زمان حيات خود محمد، مجاهدان و جهادگران و وحوش مسلمان به ايران هجوم آورده و ايرانيان را به اسارت مي گرفتند و در بازارهاي مکه و مدينه به عنوان برده و غلام به فروش مي رساندند، قطعاً از ميان آنان پهلواني ايراني مانند قاتلان عمر و علي پيدا مي شد و برمي خاست تا محمد عرب را هم به درک واصل کند. همانطور که يک ايراني بنام فيروز نهاوندي معروف به ابولؤلؤ عمرابن خطاب خليفهء دوم را به قتل رساند؛ همانطور که ايراني ِ اصيلي بنام بهمن جازويه ملقب به ابن ملجم علي ابن ابيطالب معروف به قتال العرب را سقط کرد.)
قرن ها پس ار هجوم وحوش مسلمان و لاشخورهاي مدينه به ايران، مافياي مدينه به شکل سازمان روحانيت شيعه دگرديسي يافت. اين تشکيلات مافيايي پس از سده ها که بصورت جنيني و انگلي به آشاميدن خون جامعهء ايران مشغول بود، ناگهان در سال 57 با يورشي بي محابا ظهور کرد و بر تمامي منابع و ثروت هاي ملي ايران تسلط يافت. اموال و املاک و حتا خانهء شخصي افراد را مصادره کرد و يکصدهزارنفر را اعدام کرد و به قتل رساند و بالغ بر پنج ميليون تن را آواره ساخت.
مافياي روحانيت شيعه در دوران جنيني و در دوراني که مردم ايران به خواب اسلامي ِ عميقي فرو رفته بودند، از محل خمس و زکات و سهم امام و موقوفات و کلاً آنچه که به وجوهات شرعيه موسوم است، جهت توسعهء سازمان تبهکاري و گانگستريسم شيعه استفاده مي کرد و بر بستر مردابي ِ حوزه هاي علميه و مدارس مذهبي و مساجد و حسينيه ها و هيئت ها و تکايا، بطور سنتي با جذب فقرا و گرسنگان روستايي و حاشيه نشين و نيز جذب افرادي بي مصرف و مفتخور با ارواح تنبل و کاهل، مانند پشه و مگس تخم ريزي مي کرد و بر خيل ناسخون مي افزود و در حقيقت با عضوگيري بي وقفه و انبوه طلبه ها، سازمان مافيايي خود را گسترش مي داد.
منوچهر جمالي ايرانيار بزرگ مي نويسد:
" سکولاريسم اينست که: سرمايه ملت ايران، « غنيمت = انفال » نيست، و نبايد « خرج دوام و ترويج شريعت اسلام » گردد، بلکه بايد در« تضمين نيرومندي و رفاه ملت ايران »، سرمايه گذاري شود. خمس و زکات و اوقاف نيز، سرمايه ملت ايران محسوب ميشوند.
خمس و زکات و اوقاف، بايد تابع حاکميت ملت گردد.
مسئله بنيادي دموکراسي وسکولاريزاسيون آنست که از ديد حقوقي، « ملت، اينهماني با خدا مي يابد». طبعا هم قانونگذار و قاضي ميشود و هم دارنده کل قدرت اقتصادي ميشود، و مي بايست کل اموال ِ سازمانهاي ديني (اوقاف) و علما و ملازمانشان را که از ملت، غصب کرده اند، مصادره کند و به خود بازگرداند. کليه قدرتهاي قضائي وحقوقي و اقتصادي، بايد ازعلما و فقها و سازمانهايشان و ملازمانشان، سلب گردد."
( منوچهر جمالي- چاشني هاي انديشه)
بيش از سه دهه تجربهء حکومت اسلام و حاکميت و سلطهء مطلق مافياي روحانيت شيعه بر ايران، به روشني نشان داد که
اسلام در يک کلام يعني دزدي، يعني تبهکاري و جنايت مداوم. اسلام آموزه اي است اهريمني براي نفاق افکني و ويرانگري.
ايران آخور تاريخي اسلام است. کفتارهاي اسلام در تمامي تاريخشان از ايران تغذيه کرده اند. نه فقط رشد و گسترش شوم و نکبت بار اسلام در حقيقت مديون تهاجم قادسيه و چپاول ثروت هاي مردم ايران است، بلکه اسلام در هر برهه اي که دچار ضعف و ذبوني گشته با حملهء مجدد به ايران و چپاول ثروت هاي ملت ايران دوباره فربه شده و خوک گرسنهء وجودش را سير و پروار کرده است. همانگونه که پس از هجوم سال 57 با غارت و مصادرهء اموال ملي و مردمي، مافياي روحانيت شيعه که به حقارت و گدايي و روضه خواني و گورستان گردي دچار شده بود، جاني دوباره يافت.
به هوش باشيم که مافياي مدينه و مجاهدان و جهادگران اسلام براي سومين بار و اين مرتبه در قالب اصلاح طلبان و ملي- مذهبي ها، با برافراشتن پرچم سبز الله و با پروژهء« اسلام رحماني» و به کمک قدرت هاي سلطه گر غربي که حفظ اسلام به عنوان اصلي ترين عامل عقب ماندگي جوامع مسلمان دغدغه آنهاست، قصد حمله به ايران دارند.
نويسنده :سيامک مهر

Sunday, September 05, 2010

تی‌-شرت مخصوص ایران

ترجمه - من سکس لازم ندارم - رژیم هر روز مرا میکند 

حتما به همه اطلاع رسانی کنید تا این خبر در میان جنجالهای اخیر گم نشود

حتما به همه اطلاع رسانی کنید تا این خبر در میان جنجالهای اخیر گم نشود

حکم زندان، مجازات افشای قصد سوءاستفاده جنسی معاون دانشگاه




شش نفر از دانشجویان دانشگاه زنجان که معترض و افشا‌کننده‌ی قصد سوء استفاده‌ی جنسی حسن مددی، معاون دانشگاه زنجان، از یک دانشجوی دختر بودند، مجازات می‌گردند. اتهام این دانشجویان "تشویش اذهان عمومی و تحریک به تجمع غیرقانونی به قصد برهم زدن امنیت کشور" است.
در این رابطه بهرام واحدی، سورنا هاشمی، آرش رایجی، پیام شکیبا و محمد حسن جنیدی، به یک سال زندان و علیرضا فیروزی به یک سال و چهار ماه زندان محکوم گردیدند.
حسن مددی هم‌اکنون در سمتی دیگر در وزارت علوم به کار مشغول است.

بیانیه سپاه پاسداران در محکومیت حمله به خانه کروبی

Sunday, August 15, 2010

بسيجيه جبهه بود برادرش نامه ميده



بسيجيه جبهه بود برادرش نامه ميده



ما برات خواستگاري رفتيم، برات زن گرفتيم، خدا بهت يه پسر داد،

اسمش كامبيزه، زنت خراب بود، طلاقش داديم. مواظب خودت باش.


ديگه بدون فكرازدواج نكن .اينا همه اش تجربه ست


تولکت به امام زمان باشد

Friday, August 13, 2010

مطلب تحقیقی زیر را بخوانید .ایا باز هم نظر دکتر شریعتی را تایید می کنید ؟

مطلب تحقیقی زیر را بخوانید .ایا باز هم نظر دکتر شریعتی را تایید می کنید ؟

من هرگاه که به ياد خانه و زندگی محمد می افتم که جوانی و کمال را با بيوه زنی پنجاه تا هفتاد و سه ساله گذراند و در پيری با بيوه زنانی جا افتاده و بچه دار ، چون ام سلمه و زينب دختر خزيمه ( مادر بينوايان ) و بخصوص حفصه ( بيوه زنی زشت : بنا به اعتراف پدرش ) سر کرد و خانه اش آن بود و خوراکش آن، نمی توانم از افسوس خودداری کنم که محمد می توانست زنانی زيباتر از آنها داشته باشد و زندگی يی بهتر از اين و نيز هرگاه که سخنان نويسندگانی را می خوانم که از شهوترانی محمد سخن می گويند و از حرمسرای محمد ، نمی توانم از شرم پريشان نشوم که يک انسان، حتی نويسنده، تا کجا می تواند ننگين شود و به خاطر مصلحتی زشت سيمای حقيقتی زيبا را که فخر انسان است و سرمايه تاريخ به چنين پليدي ها بيالايد !!
دکتر علی شریعتی

نام و نشان مستند 46نفر از زنان محمد
خدیجه دختر خویلد بن اسبن عبدالعزی. محمد وقتی 25 ساله بود با کارگزار خود خدیجه که زنی ثروتمند بود ازدواج کرد تا دیگر نیازمند کارکردن و جان کندن نباشد و از چوپانی و همراهی کردن کاروان های تجاری خدیجه به زندگی مرفه و آرامی رسید. اما بعد از مرگ خدیجه، به سرعت ثروت وی را به باد داد تا جایی که نیازمند غارت و چپاول نامسلمانان گشته بود. محمد تا زمانی که خدیجه زنده بود جرات نداشت با زن دیگری ازدواج کند زیرا احتمالاً مورد خشم خدیجه قرار می گرفت و مجبور بود به زندگی قبلی و دشوار خود بازگردد.
صحیح بخاری 5:164165 ( برگ 103) 5:168 برگ 105
تاریخ طبری جلد .39 برگ 3
صحیح بخاری جلد .4:605 برگ 395
صحیح مسلم 4:5971 ( برگ 1297)

2- عایشه دختر ابوبکر صدیق، محمد وقتی عایشه 6 ساله بود با وی ازدواج کرد و در سن 9 سالگی با او وقتی خود 53 سال داشت همبستر شد، این ازدواج پدوفیل (بیماری بچه بازی) بودن محمد را نشان می دهد، برای اطلاعات بسیار کامل و جامعی از این ازدواج و اثبات بیمار بودن محمد و بررسی نظرات مختلف در این مورد به نوشتاری با فرنام "سن پایین عایشه، مناظره ای بین آیت الله منتظری و دکتر علی سینا" مراجعه کنید. عایشه محبوب ترین زن محمد بود تا جایی که محمد در بستر مرگ سر بر روی سینه های وی گذاشته بود. علاقه محمد به عایشه تا جایی بود که وقتی زینب عایشه را محکوم به زنا با صفوان کرده بود، محمد از طرف الله آیاتی آورد تا عایشه را برائت کند. برای شرح کل ماجرا مراجعه کنید به عایشه و صفوان و بحث در مورد آیات مربوط به برائت عایشه. عایشه از راویان مهم حدیث و از حافظان قرآن حساب می شود. اما شیعیان به دلیل خصومتی که وی با علی داشت و جنگی که او با علی داشت اورا ملعونه و پلید می دانند. محمد بارها اعلام کرده است که عایشه را از همه زنان خود بیشتر دوست داشته اما شیعیان معتقدند وی زن فاسدی بوده است و محمد خدیجه را بیش از سایر زنان دوست داشته است تا جایی که سالی که خدیجه از دنیا رفت را سال عذاداری اعلام کرد.

صحیح مسلم جلد جلد 2 : .3309,3310,3311 صفحه 715 و 71
صحیح بخاری جلد ..7:88 برگ 65

3- سوده دختر زمعه بن قیس، زن سوم محمد بود، سوده بیوه زن مسلمانی بود اهل حبشه که پدرش اورا به محمد داده بود و محمد قبل از آوردن عایشه به خانه اورا به خانه آورده بود. سوده به روایاتی 50 سال سن داشت و محمد برای نگهداری از بچه هایش و هم چنین اداره خانه اش به سوده نیاز داشت . البته سوده در مقابل عایشه نیز همانند یک مادربزرگ بود. سوده در آخرین سال خلافت عمر از دنیا رفت. عایشه روایت کرده است که سوده برخی اوقات از نوبت خود می گذشت تا پیامبر شب خود را با عایشه بگذراند زیرا سوده هراس داشت مبادا محمد وی را به خاطر سن بالایش طلاق دهد. پیامبر در حالی با سوده ازدواج کرده بود که تقریبا چاره و امکان دیگری برای ازدواج نداشت زیرا قبیله قریش اورا طرد کرده بود و در آن سال ها ازدواج کردن با فرزندان عبدالمطب و بنی هاشم بر ضد مفاد عهدنامه ای بود که منجر به شعب ابيطالب شد بنابر این محمد از روی اجبار با سوده ازدواج کرد.

تاریخ طبری جلد .39 برگ 169
ابو داوود جلد .2:2130 برگ 572
صحیح بخاری جلد .6:318 برگ 300
تاریخ طبری جلد .9 برگ 128
صحیح مسلم جلد .2:2958 ( برگ 651)
صحیح بخاری جلد .3:269 ( برگ 154) جلد .3:853 ( برگ 29)
صحیح مسلم جلد .2:3451 ( برگ 747)

4- ام سلمه دختر امیه بن المغیره، زن یکی از مسلمانان به نام "ابوسلمه بن ابوالاسد" بود که در جنگ احد زخمی مهلکی برداشته بود و در نهایت کشته شده بود. ام سلمه در هنگام ازدواج با محمد 29 سال سن داشت و محمد 53 سال سن داشت. ام سلمه از کلیه زنان محمد یشتر عمر کرد و پس از همه آنها وفات یافت.
ابو داوود جلد .1:274 برگ 68 جلد .3:4742 برگ 1332 جلد .2:2382 برگ 654
سنن نساء جلد .1 no.240 برگ 228
ابن ماجه جلد .3:1779 برگ 72
5- حفصه دختر عمر بن الخطاب، در سن 18 سالگی شوهر خود خنیس بن حذاقه السهمی را از دست داده بود و بیوه شده بود. حفصه در هنگام ازدواج با محمد 20 سال سن داشت و محمد 55 ساله بود. در احادیث موجود است که بعد از این که ابوبکر و عثمان از ازدواج با وی سر باز زدند، محمد قبول کرد که با وی ازدواج کند. حفصه نیز از حافظان قرآن حساب می شود و نسخه عثمان از قرآن با همکاری وی تهیه شده بود. از ماجراهای جالبی که حفصه در آنها شرکت داشت رسوایی محمد در ارتباط با کنیز حفصه یعنی ماریه است که محمد را مجبور کرد سوره تحریم را بسراید. برای اطلاعات بیشتر از این ماجرا به محمد ماریه و حفصه، ماریه قبطی شانزدهمین زن در زندگی محمد، وساطت الله جهت رفع اختلافات خانوادگی محمد مراجعه کنید.
ابن ماجه جلد .3:2086 برگ 258
ابو داوود جلد .2:2448 برگ 675 جلد .3:5027 برگ 1402.
صحیح مسلم جلد .2:2642 برگ 576 جلد .2:2833 برگ 625 جلد .2:3497 برگ 761


6- زینب دختر جحش؛ ازدواج زینب با جحش از بحث برانگیز ترین ازدواج های محمد است. زینب از خانواده بزرگ و محترمی بود. مادر زینب دختر عبدالمطلب پدربزرگ محمد بود. زینب با زید فرزند خوانده محمد ازدواج کرده بود و محمد روزی بدون خبر به خانه زید وارد شد و زینب را نیمه لخت دید و به او علاقه مند شد، سپس مهریه اورا پرداخت تا از فرزندخوانده خود طلاق گیرد، بعد با وی ازدواج کرد و مسلمانان می گویند خداوند به محمد دستور داد تا با زینب ازدواج کند زیرا خداوند می خواست این رسم غلط جاهلیت مبنی بر این که یک مرد نمی تواند با زن پسرخوانده خود ازدواج کند از میان بردارد و این بسیار مضحک است. ماجرای مفصل زینب را می توانید در سه نوشتار "محمد، زید و زینب" و "زید و زینب" و "عشق محمد به همسر پسر خوانده اش (زینب) و ازدواج با او." بخوانید. زینب در موقع ازدواج با محمد 35 سال داشت و محمد 58 سال.
صحیح مسلم جلد .2:2347 ( برگ 519) جلد .2:3330 ( برگ 723724) جلد .2:3332 ( برگ 725) جلد .2:3494 برگ 760.

صحیح بخاری جلد .3:249 ( برگ 138) جلد .3:829 ( برگ 512) جلد .4:6883 ( برگ 1493)

7- جویریه دختر حارث بن ابوضرار، محمد در سن 58 سالگی با جویریه که 20 سال سن داشت ازدواج کرد. جویریه دختر رئیس قبیله بنی المصطلق، یکی از قبایل یهودی متعددی بود که محمد به آنها حمله کرده بود. شوهرش مالک بن صفوان بود و در حمله ناگهانی که محمد به این قبیله کرده بود کشته شده بود. محمد از جویریه درخواست ازدواج کرد و جویریه قبول کرد به شرط این که اسرای باقیمانده از این جنگ آزاد شوند و غنایم به دست آمده به صاحبان باقیمانده از این جنگ بازگردد. از جویریه به عنوان "زنی بسیار زیبا" در بسیاری از تواریخ یاد شده است، ابن اسحق می گوید جویریه از زیبایی شگفت انگیزی بهره می برد، بطوری که هیچ مردی قدرت نداشت در برابر زیبایی وی مقاوت کند. و رابطه او با محمد به شدت عواطف عایشه را تحریک کرده بود و عایشه از دیدن او در عذاب بود. جویریه 6 سال زن محمد بود و بعد از محمد نیز 39 سال زندگی کرد و در سن 65 سالگی درگذشت. ماجرای جویریه را پروفسور مسعود انصاری در کتاب کوروش بزرگ و محمد عبدالله را در نوشتاری با فرنام "جویریه زنی که محمد را اسیر زیبایی خود و طایفه اش را آزاد کرد" بخوانید.

ابن اسحق سیرت الرسول، برگ 729
ابو داوود جلد .3:4935 برگ 1377-1378
صحیح بخاری جلد .8:212 ( برگ 137)
ابو داوود جلد .1:1498 برگ 392.
صحیح مسلم جلد .2:2349 برگ 520
صحیح بخاری جلد .3:717 ( برگ 431-432).

8- ام حبیبه دختر ابوسفیان بن الحرب، ابوسفیان رئیس قبیله قریش، قدرتمند ترین مرد مکه بود که همراه با شوهرش عبیدالله ابن جحش از اولین کسانی بودند که مسلمان شده بودند و به حبشه رفته بودند تا پادشاه حبشه را به اسلام دعوت کنند. اما عبید الله ابن جحش در حبشه مسیحی شد و از ام حبیبه طلاق گرفت، پیامبر اسلام از راه دور از پادشاه حبشه خواست تا ام حبیبه را به زنی او در آورد، ام حبیبه تا 6 سال بعد نتوانست محمد را ببینید زیرا نمی توانست به مدینه برگردد. ام حبیبه در هنگام ازدواج با محمد 29 سال سن داشت و محمد 54 سال. محمد امیدوار بود ازدواجش با ام حبیبه نظر ابوسفیان دشمن درجه یک اسلام را تغییر دهد اما چنین اتفاقی نیافتاد.

صحیح مسلم جلد .2:1581 برگ 352 جلد .2:3539 برگ 776
ابن ماجه جلد .5:3974 برگ 30
صحیح مسلم جلد .2:3413 برگ 739 جلد .2:2963 برگ 65

9- صفیه دختر حیی بن اخطب، صفیه در هنگام ازدواج با محمد 16 سال سن داشت و محمد 60 سال سن داشت. صفیه دختر حیی بن اخطب رئیس قبیله بنی نضیر، از قبایل یهودی مدینه بود که محمد به آن حمله کرد و آنها را مجبور کرد از مدینه خارج شوند و هرچه قابل نقل کردن است با خود ببرند و باقی اموال را برای مسلمانان باقی بگذارند. شوهر قبلی او کنان بن ربیع بود که توسط مسلمانان در همان جنگ کشته شد. شوهر وی توسط مسلمانان به دلیل این که مکان مخفی کردن جواهراتش را افشا نمی کرد شکنجه و در نهایت به دستور پیامبر کشته شده بود، و پبامبر همان شب با صفیه ازدواج کرد و با وی همبستر شد. او 4 سال با محمد زندگی کرد و بعد از مرگ محمد 39 سال بیوه بود و در سن 60 سالگی درگذشت برای اطلاعات بیشتر پیرامون صفیه نوشتاری با فرنام "ازدواج محمد با صفیه زنی که شوهرش زیر شکنجه جان سپرد." و هم چنین نوشتاری با فرنام "صفیه، زن یهودی پیغمبر- بخش سوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا." را بخوانید.
تاریخ طبری 39 برگ 185..
صحیح بخاری .2:68 و 4:143280

10- میمونه دختر حارث الهلالیه، میمونه در زمان ازدواج با محمد 36 سال سن داشت (برخی روایات وی را 30 ساله خوانده اند) و محمد 60 ساله بود. میمونه خواهر ناتنی زن دیگر محمد بود. میمونه 3 سال با محمد زندگی کرد و در سن 80 سالگی از دنیا رفت، یعنی 44 سال بیوه ماند.
تاریخ طبری جلد .8 برگ 136
11- فاطمه دختر سریح
تاریخ طبری جلد .9 برگ 39

هند دختر یزید 12-
صحیح مسلم جلد .3:4251-4254 برگ 928-929.

13- عصما دختر سیاء
تاریخ طبری جلد .10 برگ 185 and footnote 1131 برگ 185.

14- زینب دختر یزید
تاریخ طبری جلد .7 برگ 150 footnotes 215216 and تاریخ طبری جلد .39 برگ 163-

15- هبله دختر قیس و خواهر اشعث
تاریخ طبری جلد .9 برگ 138

16- عصما دختر نعمان - ملا محمد مجلسی در مورد این زن نوشته است وقتی وی را نزد محمد آوردند عایشه و حفصه نسبت به وی حسادت کردند و وی را فریب دادند که ازدواجش با محمد انجام نگیرد. به این صورت که به وی گفتند اگر مایل است توجه محمد را به خود جلب کند باید به محمد بی اعتنای کند. عصما وقتی محمد را دید به او گفت "من فکر می کنم باید از دست تو به الله پناه ببرم" محمد برانگیخته شد و گفت "من فکر می کنم باید به خانواده ات پناه ببری"
مجلسی، حیات القلوب یا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه 597

17- فاطمه دختر صحاک، ملا محمد باقر مجلسی نوشته است وقتی آیات 28 و 29 احزاب نازل شد، فاطمه تصمیم گرفت راه اول را انتخاب کند و از محمد جدا شود.
مجلسی، حیات القلوب یا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه 597

18- ماریه دختر شمعون قبطی، که مقوقس فرستاده بود، وی از پیامبر باردار شد، نام اورا ابراهیم نهادند، دوسال زیست و بمرد. ماجرای ماریه نیز از ماجراهای بحث برانگیز زندگی محمد است. ماریه کنیز (برده) حفصه بود که به عنوان هدیه به او داده شده بود. روزی محمد به خانه حفصه دختر عمر می رود و ماریه را تنها در خانه می یابد، وی با ماریه همبستر می شود و ناگهان حفصه از راه می رسد و از مشاهده این قضیه بسیار خشمگین می شود. محمد قول می دهد که ماریه را بر خود حرام کند به شرطی که حفصه ماجرا را برای کسی تعریف نکند، اما حفصه ماجرا را برای عایشه و بقیه زنان محمد تعریف می کند و محمد از الله کمک می گیرد تا رسوایی پیش آمده را با سوره تحریم کمرنگ و سرکوب کند. ماجرای ماریه را در محمد ماریه و حفصه، ماریه قبطی شانزدهمین زن در زندگی محمد بخوانید.

تاریخ طبری جلد .8 برگ 66131.
تاریخ طبری جلد .39 برگ 194

19- ریحانه دختر زید قرظی از اسرای بنی قریظه بود که سهم محمد از غنائم جنگی بود. ریحانه هرگز حاضر نشد اسلام بیاورد و حتی پیشنهاد محمد مبنی بر ازدواج با وی را نیز قبول نکرد و تصمیم داشت نه اسلام بیاورد و نه با محمد ازدواج کند. از طرفی محمد نیز قصد رهاکردن این کنیز (برده زن) زیبا را نداشت و وی تا آخر عمر تن به حقارت برده بودن در داد اما حاضر نشد مسلمان شود و یا با محمد ازدواج کند، ماجرای ریحانه را بطور مفصل در نوشتاری با فرنام "ریحانیه زن زیبایی که شب روز قتل همسرش بعنوان برده محمد به حرمسرای محمد رفت و دق مرگ شد." بخوانید.

تاریخ طبری جلد .39 برگ 164-165
تاریخ طبری جلد .13 برگ 58.
20- ام شریک دوسیه

21- صنعا یا سبا دختر سلیم، زنی بود که پیش از آنکه پیامبر با او همبستر شود مرد.

22- قضیه دختر جابر از بنی کلاب، زنی بود که به محمد گفت مرا به تو داده اند و به من خبر ندادند، پس از محمد طلاق خواست و محمد اورا طلاق داد. روایات دیگری حاکی از آن است که محمد با وی ازدواج کرد اما وقتی برای همبستر شدن پیش وی رفت دریافت که او بسیار پیر است بنابر این وی را طلاق داد.
تاریخ طبری جلد .9 برگ 139

23- زینب دختر خزیمه از بنی عامر بن صعصعه بود که بعد از کشته شدن شوهرش "عبیده" در جنگ بدر قبول کرد که با محمد ازدواج کند اما 8 ماه بعد از این ازدواج از دنیا رفت.

24- دختر خلیفه الکلبی و خواهر دحیه بن خلیفه، به خانه آوردش و در خانه پیامبر مرد

25- عالیه دختر طبیان از بنی بکربن زنی بود که محمد با وی ازدواج کرد اما بعد از مدتی وی را طلاق داد.
تاریخ طبری جلد .9 برگ 138
تاریخ طبری جلد .39 برگ 188

26- قوتیله بنت قیس بن معدی کرب و خواهر اشعث بن قیس، پیامبر اورا به زنی کرد اما هنوز او را ندیده بود که مرد. برخی نیز گفته اند محمد اورا طلاق داد.

خوله بنت الهذیل از بنی حاریث که طلاق گرفت.27-

28- لیلی بنت الخطیم پیر زنی بود از قبیله بنی خزرج که به گفته طبری (ذکر زنان محمد از تاریخ طبری)، پیامبر روزی به مزگت اندر نشسته بود پشت سوی آفتاب کرده و این زن از پشت آمد و دست هایش را بر روی کتف پیامبر گذاشت و گفت با من ازدواج کن تا من به قبیله خود بگویم پیامبر با من ازدواج کرده است. سپس به میان قبیله خود رفت و مردم به او گفتند کار اشتباهی کردی چون پیر هستی و پیامبر از زنان پیر خوشش نمی آید و اگر تو را ببیند طلاقت خواهد داد. لیلی پیش پیامبر آمد و گفت من پشیمانم که زنی پیر هستم و شایستگی ازدواج با تو را ندارم و پیامبر او را طلاق داد.

29- ام هانی دختر ابوطالب، وی بهانه آورده بود که بچه دار است و باید از بچه اش نگهداری کند. لذا پیشنهاد محمد را رد کرد.

30- ضباعه دختر عامر بن قرط، که پیغمبر اورا از پسرش بخواست اما پسرش به پیامبر گفت مادرم پیر است و پیامبر دست برداشت.

31- صفیه دختر بشامه عنبری که از اسرای افتاده به دست مسلمانان بود، محمد او را بخواست اما شوی باز آمد و چون زنش را می خواست مسلمان شد تا زنش بر او حرام نگردد. پیامبر از او پرسید من را خواهی یا شویت را؟ صفیه گفت شویم را.

32- ام حبیبه دختر عباس بن عبدالمطلب، پیغمبر اورا به زنی خواست، عباس گفت یا رسول الله او با تو شیر خورده است.

33- جمرهدختر حارث بن ابی حارثه، محمد اورا از حارث بخواست، حارث به دروغ به پیامبر گفت بدن او پیسی دارد و تورا شایسته نیست.

سایر موارد موجود در تاریخ
34- محمد زنی که نامی از وی باقی نمانده است طلاق داد زیرا وی چشم چرانی می کرد و به مردانی که از مسجد خارج می شدند زیر چشمی نگاه می کرد.
تاریخ طبری جلد .39 برگ 187

35- محمد زنی را به دلیل این که وی جذام داشت طلاق



مطلب تحقیقی زیر را بخوانید .ایا باز هم نظر دکتر شریعتی را تایید می کنید ؟

من هرگاه که به ياد خانه و زندگی محمد می افتم که جوانی و کمال را با بيوه زنی پنجاه تا هفتاد و سه ساله گذراند و در پيری با بيوه زنانی جا افتاده و بچه دار ، چون ام سلمه و زينب دختر خزيمه ( مادر بينوايان ) و بخصوص حفصه ( بيوه زنی زشت : بنا به اعتراف پدرش ) سر کرد و خانه اش آن بود و خوراکش آن، نمی توانم از افسوس خودداری کنم که محمد می توانست زنانی زيباتر از آنها داشته باشد و زندگی يی بهتر از اين و نيز هرگاه که سخنان نويسندگانی را می خوانم که از شهوترانی محمد سخن می گويند و از حرمسرای محمد ، نمی توانم از شرم پريشان نشوم که يک انسان، حتی نويسنده، تا کجا می تواند ننگين شود و به خاطر مصلحتی زشت سيمای حقيقتی زيبا را که فخر انسان است و سرمايه تاريخ به چنين پليدي ها بيالايد !!
دکتر علی شریعتی

نام و نشان مستند 46نفر از زنان محمد
خدیجه دختر خویلد بن اسبن عبدالعزی. محمد وقتی 25 ساله بود با کارگزار خود خدیجه که زنی ثروتمند بود ازدواج کرد تا دیگر نیازمند کارکردن و جان کندن نباشد و از چوپانی و همراهی کردن کاروان های تجاری خدیجه به زندگی مرفه و آرامی رسید. اما بعد از مرگ خدیجه، به سرعت ثروت وی را به باد داد تا جایی که نیازمند غارت و چپاول نامسلمانان گشته بود. محمد تا زمانی که خدیجه زنده بود جرات نداشت با زن دیگری ازدواج کند زیرا احتمالاً مورد خشم خدیجه قرار می گرفت و مجبور بود به زندگی قبلی و دشوار خود بازگردد.
صحیح بخاری 5:164165 ( برگ 103) 5:168 برگ 105
تاریخ طبری جلد .39 برگ 3
صحیح بخاری جلد .4:605 برگ 395
صحیح مسلم 4:5971 ( برگ 1297)

2- عایشه دختر ابوبکر صدیق، محمد وقتی عایشه 6 ساله بود با وی ازدواج کرد و در سن 9 سالگی با او وقتی خود 53 سال داشت همبستر شد، این ازدواج پدوفیل (بیماری بچه بازی) بودن محمد را نشان می دهد، برای اطلاعات بسیار کامل و جامعی از این ازدواج و اثبات بیمار بودن محمد و بررسی نظرات مختلف در این مورد به نوشتاری با فرنام "سن پایین عایشه، مناظره ای بین آیت الله منتظری و دکتر علی سینا" مراجعه کنید. عایشه محبوب ترین زن محمد بود تا جایی که محمد در بستر مرگ سر بر روی سینه های وی گذاشته بود. علاقه محمد به عایشه تا جایی بود که وقتی زینب عایشه را محکوم به زنا با صفوان کرده بود، محمد از طرف الله آیاتی آورد تا عایشه را برائت کند. برای شرح کل ماجرا مراجعه کنید به عایشه و صفوان و بحث در مورد آیات مربوط به برائت عایشه. عایشه از راویان مهم حدیث و از حافظان قرآن حساب می شود. اما شیعیان به دلیل خصومتی که وی با علی داشت و جنگی که او با علی داشت اورا ملعونه و پلید می دانند. محمد بارها اعلام کرده است که عایشه را از همه زنان خود بیشتر دوست داشته اما شیعیان معتقدند وی زن فاسدی بوده است و محمد خدیجه را بیش از سایر زنان دوست داشته است تا جایی که سالی که خدیجه از دنیا رفت را سال عذاداری اعلام کرد.

صحیح مسلم جلد جلد 2 : .3309,3310,3311 صفحه 715 و 71
صحیح بخاری جلد ..7:88 برگ 65

3- سوده دختر زمعه بن قیس، زن سوم محمد بود، سوده بیوه زن مسلمانی بود اهل حبشه که پدرش اورا به محمد داده بود و محمد قبل از آوردن عایشه به خانه اورا به خانه آورده بود. سوده به روایاتی 50 سال سن داشت و محمد برای نگهداری از بچه هایش و هم چنین اداره خانه اش به سوده نیاز داشت . البته سوده در مقابل عایشه نیز همانند یک مادربزرگ بود. سوده در آخرین سال خلافت عمر از دنیا رفت. عایشه روایت کرده است که سوده برخی اوقات از نوبت خود می گذشت تا پیامبر شب خود را با عایشه بگذراند زیرا سوده هراس داشت مبادا محمد وی را به خاطر سن بالایش طلاق دهد. پیامبر در حالی با سوده ازدواج کرده بود که تقریبا چاره و امکان دیگری برای ازدواج نداشت زیرا قبیله قریش اورا طرد کرده بود و در آن سال ها ازدواج کردن با فرزندان عبدالمطب و بنی هاشم بر ضد مفاد عهدنامه ای بود که منجر به شعب ابيطالب شد بنابر این محمد از روی اجبار با سوده ازدواج کرد.

تاریخ طبری جلد .39 برگ 169
ابو داوود جلد .2:2130 برگ 572
صحیح بخاری جلد .6:318 برگ 300
تاریخ طبری جلد .9 برگ 128
صحیح مسلم جلد .2:2958 ( برگ 651)
صحیح بخاری جلد .3:269 ( برگ 154) جلد .3:853 ( برگ 29)
صحیح مسلم جلد .2:3451 ( برگ 747)

4- ام سلمه دختر امیه بن المغیره، زن یکی از مسلمانان به نام "ابوسلمه بن ابوالاسد" بود که در جنگ احد زخمی مهلکی برداشته بود و در نهایت کشته شده بود. ام سلمه در هنگام ازدواج با محمد 29 سال سن داشت و محمد 53 سال سن داشت. ام سلمه از کلیه زنان محمد یشتر عمر کرد و پس از همه آنها وفات یافت.
ابو داوود جلد .1:274 برگ 68 جلد .3:4742 برگ 1332 جلد .2:2382 برگ 654
سنن نساء جلد .1 no.240 برگ 228
ابن ماجه جلد .3:1779 برگ 72
5- حفصه دختر عمر بن الخطاب، در سن 18 سالگی شوهر خود خنیس بن حذاقه السهمی را از دست داده بود و بیوه شده بود. حفصه در هنگام ازدواج با محمد 20 سال سن داشت و محمد 55 ساله بود. در احادیث موجود است که بعد از این که ابوبکر و عثمان از ازدواج با وی سر باز زدند، محمد قبول کرد که با وی ازدواج کند. حفصه نیز از حافظان قرآن حساب می شود و نسخه عثمان از قرآن با همکاری وی تهیه شده بود. از ماجراهای جالبی که حفصه در آنها شرکت داشت رسوایی محمد در ارتباط با کنیز حفصه یعنی ماریه است که محمد را مجبور کرد سوره تحریم را بسراید. برای اطلاعات بیشتر از این ماجرا به محمد ماریه و حفصه، ماریه قبطی شانزدهمین زن در زندگی محمد، وساطت الله جهت رفع اختلافات خانوادگی محمد مراجعه کنید.
ابن ماجه جلد .3:2086 برگ 258
ابو داوود جلد .2:2448 برگ 675 جلد .3:5027 برگ 1402.
صحیح مسلم جلد .2:2642 برگ 576 جلد .2:2833 برگ 625 جلد .2:3497 برگ 761


6- زینب دختر جحش؛ ازدواج زینب با جحش از بحث برانگیز ترین ازدواج های محمد است. زینب از خانواده بزرگ و محترمی بود. مادر زینب دختر عبدالمطلب پدربزرگ محمد بود. زینب با زید فرزند خوانده محمد ازدواج کرده بود و محمد روزی بدون خبر به خانه زید وارد شد و زینب را نیمه لخت دید و به او علاقه مند شد، سپس مهریه اورا پرداخت تا از فرزندخوانده خود طلاق گیرد، بعد با وی ازدواج کرد و مسلمانان می گویند خداوند به محمد دستور داد تا با زینب ازدواج کند زیرا خداوند می خواست این رسم غلط جاهلیت مبنی بر این که یک مرد نمی تواند با زن پسرخوانده خود ازدواج کند از میان بردارد و این بسیار مضحک است. ماجرای مفصل زینب را می توانید در سه نوشتار "محمد، زید و زینب" و "زید و زینب" و "عشق محمد به همسر پسر خوانده اش (زینب) و ازدواج با او." بخوانید. زینب در موقع ازدواج با محمد 35 سال داشت و محمد 58 سال.
صحیح مسلم جلد .2:2347 ( برگ 519) جلد .2:3330 ( برگ 723724) جلد .2:3332 ( برگ 725) جلد .2:3494 برگ 760.

صحیح بخاری جلد .3:249 ( برگ 138) جلد .3:829 ( برگ 512) جلد .4:6883 ( برگ 1493)

7- جویریه دختر حارث بن ابوضرار، محمد در سن 58 سالگی با جویریه که 20 سال سن داشت ازدواج کرد. جویریه دختر رئیس قبیله بنی المصطلق، یکی از قبایل یهودی متعددی بود که محمد به آنها حمله کرده بود. شوهرش مالک بن صفوان بود و در حمله ناگهانی که محمد به این قبیله کرده بود کشته شده بود. محمد از جویریه درخواست ازدواج کرد و جویریه قبول کرد به شرط این که اسرای باقیمانده از این جنگ آزاد شوند و غنایم به دست آمده به صاحبان باقیمانده از این جنگ بازگردد. از جویریه به عنوان "زنی بسیار زیبا" در بسیاری از تواریخ یاد شده است، ابن اسحق می گوید جویریه از زیبایی شگفت انگیزی بهره می برد، بطوری که هیچ مردی قدرت نداشت در برابر زیبایی وی مقاوت کند. و رابطه او با محمد به شدت عواطف عایشه را تحریک کرده بود و عایشه از دیدن او در عذاب بود. جویریه 6 سال زن محمد بود و بعد از محمد نیز 39 سال زندگی کرد و در سن 65 سالگی درگذشت. ماجرای جویریه را پروفسور مسعود انصاری در کتاب کوروش بزرگ و محمد عبدالله را در نوشتاری با فرنام "جویریه زنی که محمد را اسیر زیبایی خود و طایفه اش را آزاد کرد" بخوانید.

ابن اسحق سیرت الرسول، برگ 729
ابو داوود جلد .3:4935 برگ 1377-1378
صحیح بخاری جلد .8:212 ( برگ 137)
ابو داوود جلد .1:1498 برگ 392.
صحیح مسلم جلد .2:2349 برگ 520
صحیح بخاری جلد .3:717 ( برگ 431-432).

8- ام حبیبه دختر ابوسفیان بن الحرب، ابوسفیان رئیس قبیله قریش، قدرتمند ترین مرد مکه بود که همراه با شوهرش عبیدالله ابن جحش از اولین کسانی بودند که مسلمان شده بودند و به حبشه رفته بودند تا پادشاه حبشه را به اسلام دعوت کنند. اما عبید الله ابن جحش در حبشه مسیحی شد و از ام حبیبه طلاق گرفت، پیامبر اسلام از راه دور از پادشاه حبشه خواست تا ام حبیبه را به زنی او در آورد، ام حبیبه تا 6 سال بعد نتوانست محمد را ببینید زیرا نمی توانست به مدینه برگردد. ام حبیبه در هنگام ازدواج با محمد 29 سال سن داشت و محمد 54 سال. محمد امیدوار بود ازدواجش با ام حبیبه نظر ابوسفیان دشمن درجه یک اسلام را تغییر دهد اما چنین اتفاقی نیافتاد.

صحیح مسلم جلد .2:1581 برگ 352 جلد .2:3539 برگ 776
ابن ماجه جلد .5:3974 برگ 30
صحیح مسلم جلد .2:3413 برگ 739 جلد .2:2963 برگ 65

9- صفیه دختر حیی بن اخطب، صفیه در هنگام ازدواج با محمد 16 سال سن داشت و محمد 60 سال سن داشت. صفیه دختر حیی بن اخطب رئیس قبیله بنی نضیر، از قبایل یهودی مدینه بود که محمد به آن حمله کرد و آنها را مجبور کرد از مدینه خارج شوند و هرچه قابل نقل کردن است با خود ببرند و باقی اموال را برای مسلمانان باقی بگذارند. شوهر قبلی او کنان بن ربیع بود که توسط مسلمانان در همان جنگ کشته شد. شوهر وی توسط مسلمانان به دلیل این که مکان مخفی کردن جواهراتش را افشا نمی کرد شکنجه و در نهایت به دستور پیامبر کشته شده بود، و پبامبر همان شب با صفیه ازدواج کرد و با وی همبستر شد. او 4 سال با محمد زندگی کرد و بعد از مرگ محمد 39 سال بیوه بود و در سن 60 سالگی درگذشت برای اطلاعات بیشتر پیرامون صفیه نوشتاری با فرنام "ازدواج محمد با صفیه زنی که شوهرش زیر شکنجه جان سپرد." و هم چنین نوشتاری با فرنام "صفیه، زن یهودی پیغمبر- بخش سوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا." را بخوانید.
تاریخ طبری 39 برگ 185..
صحیح بخاری .2:68 و 4:143280

10- میمونه دختر حارث الهلالیه، میمونه در زمان ازدواج با محمد 36 سال سن داشت (برخی روایات وی را 30 ساله خوانده اند) و محمد 60 ساله بود. میمونه خواهر ناتنی زن دیگر محمد بود. میمونه 3 سال با محمد زندگی کرد و در سن 80 سالگی از دنیا رفت، یعنی 44 سال بیوه ماند.
تاریخ طبری جلد .8 برگ 136
11- فاطمه دختر سریح
تاریخ طبری جلد .9 برگ 39

هند دختر یزید 12-
صحیح مسلم جلد .3:4251-4254 برگ 928-929.

13- عصما دختر سیاء
تاریخ طبری جلد .10 برگ 185 and footnote 1131 برگ 185.

14- زینب دختر یزید
تاریخ طبری جلد .7 برگ 150 footnotes 215216 and تاریخ طبری جلد .39 برگ 163-

15- هبله دختر قیس و خواهر اشعث
تاریخ طبری جلد .9 برگ 138

16- عصما دختر نعمان - ملا محمد مجلسی در مورد این زن نوشته است وقتی وی را نزد محمد آوردند عایشه و حفصه نسبت به وی حسادت کردند و وی را فریب دادند که ازدواجش با محمد انجام نگیرد. به این صورت که به وی گفتند اگر مایل است توجه محمد را به خود جلب کند باید به محمد بی اعتنای کند. عصما وقتی محمد را دید به او گفت "من فکر می کنم باید از دست تو به الله پناه ببرم" محمد برانگیخته شد و گفت "من فکر می کنم باید به خانواده ات پناه ببری"
مجلسی، حیات القلوب یا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه 597

17- فاطمه دختر صحاک، ملا محمد باقر مجلسی نوشته است وقتی آیات 28 و 29 احزاب نازل شد، فاطمه تصمیم گرفت راه اول را انتخاب کند و از محمد جدا شود.
مجلسی، حیات القلوب یا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه 597

18- ماریه دختر شمعون قبطی، که مقوقس فرستاده بود، وی از پیامبر باردار شد، نام اورا ابراهیم نهادند، دوسال زیست و بمرد. ماجرای ماریه نیز از ماجراهای بحث برانگیز زندگی محمد است. ماریه کنیز (برده) حفصه بود که به عنوان هدیه به او داده شده بود. روزی محمد به خانه حفصه دختر عمر می رود و ماریه را تنها در خانه می یابد، وی با ماریه همبستر می شود و ناگهان حفصه از راه می رسد و از مشاهده این قضیه بسیار خشمگین می شود. محمد قول می دهد که ماریه را بر خود حرام کند به شرطی که حفصه ماجرا را برای کسی تعریف نکند، اما حفصه ماجرا را برای عایشه و بقیه زنان محمد تعریف می کند و محمد از الله کمک می گیرد تا رسوایی پیش آمده را با سوره تحریم کمرنگ و سرکوب کند. ماجرای ماریه را در محمد ماریه و حفصه، ماریه قبطی شانزدهمین زن در زندگی محمد بخوانید.

تاریخ طبری جلد .8 برگ 66131.
تاریخ طبری جلد .39 برگ 194

19- ریحانه دختر زید قرظی از اسرای بنی قریظه بود که سهم محمد از غنائم جنگی بود. ریحانه هرگز حاضر نشد اسلام بیاورد و حتی پیشنهاد محمد مبنی بر ازدواج با وی را نیز قبول نکرد و تصمیم داشت نه اسلام بیاورد و نه با محمد ازدواج کند. از طرفی محمد نیز قصد رهاکردن این کنیز (برده زن) زیبا را نداشت و وی تا آخر عمر تن به حقارت برده بودن در داد اما حاضر نشد مسلمان شود و یا با محمد ازدواج کند، ماجرای ریحانه را بطور مفصل در نوشتاری با فرنام "ریحانیه زن زیبایی که شب روز قتل همسرش بعنوان برده محمد به حرمسرای محمد رفت و دق مرگ شد." بخوانید.

تاریخ طبری جلد .39 برگ 164-165
تاریخ طبری جلد .13 برگ 58.
20- ام شریک دوسیه

21- صنعا یا سبا دختر سلیم، زنی بود که پیش از آنکه پیامبر با او همبستر شود مرد.

22- قضیه دختر جابر از بنی کلاب، زنی بود که به محمد گفت مرا به تو داده اند و به من خبر ندادند، پس از محمد طلاق خواست و محمد اورا طلاق داد. روایات دیگری حاکی از آن است که محمد با وی ازدواج کرد اما وقتی برای همبستر شدن پیش وی رفت دریافت که او بسیار پیر است بنابر این وی را طلاق داد.
تاریخ طبری جلد .9 برگ 139

23- زینب دختر خزیمه از بنی عامر بن صعصعه بود که بعد از کشته شدن شوهرش "عبیده" در جنگ بدر قبول کرد که با محمد ازدواج کند اما 8 ماه بعد از این ازدواج از دنیا رفت.

24- دختر خلیفه الکلبی و خواهر دحیه بن خلیفه، به خانه آوردش و در خانه پیامبر مرد

25- عالیه دختر طبیان از بنی بکربن زنی بود که محمد با وی ازدواج کرد اما بعد از مدتی وی را طلاق داد.
تاریخ طبری جلد .9 برگ 138
تاریخ طبری جلد .39 برگ 188

26- قوتیله بنت قیس بن معدی کرب و خواهر اشعث بن قیس، پیامبر اورا به زنی کرد اما هنوز او را ندیده بود که مرد. برخی نیز گفته اند محمد اورا طلاق داد.

خوله بنت الهذیل از بنی حاریث که طلاق گرفت.27-

28- لیلی بنت الخطیم پیر زنی بود از قبیله بنی خزرج که به گفته طبری (ذکر زنان محمد از تاریخ طبری)، پیامبر روزی به مزگت اندر نشسته بود پشت سوی آفتاب کرده و این زن از پشت آمد و دست هایش را بر روی کتف پیامبر گذاشت و گفت با من ازدواج کن تا من به قبیله خود بگویم پیامبر با من ازدواج کرده است. سپس به میان قبیله خود رفت و مردم به او گفتند کار اشتباهی کردی چون پیر هستی و پیامبر از زنان پیر خوشش نمی آید و اگر تو را ببیند طلاقت خواهد داد. لیلی پیش پیامبر آمد و گفت من پشیمانم که زنی پیر هستم و شایستگی ازدواج با تو را ندارم و پیامبر او را طلاق داد.

29- ام هانی دختر ابوطالب، وی بهانه آورده بود که بچه دار است و باید از بچه اش نگهداری کند. لذا پیشنهاد محمد را رد کرد.

30- ضباعه دختر عامر بن قرط، که پیغمبر اورا از پسرش بخواست اما پسرش به پیامبر گفت مادرم پیر است و پیامبر دست برداشت.

31- صفیه دختر بشامه عنبری که از اسرای افتاده به دست مسلمانان بود، محمد او را بخواست اما شوی باز آمد و چون زنش را می خواست مسلمان شد تا زنش بر او حرام نگردد. پیامبر از او پرسید من را خواهی یا شویت را؟ صفیه گفت شویم را.

32- ام حبیبه دختر عباس بن عبدالمطلب، پیغمبر اورا به زنی خواست، عباس گفت یا رسول الله او با تو شیر خورده است.

33- جمرهدختر حارث بن ابی حارثه، محمد اورا از حارث بخواست، حارث به دروغ به پیامبر گفت بدن او پیسی دارد و تورا شایسته نیست.

سایر موارد موجود در تاریخ
34- محمد زنی که نامی از وی باقی نمانده است طلاق داد زیرا وی چشم چرانی می کرد و به مردانی که از مسجد خارج می شدند زیر چشمی نگاه می کرد.
تاریخ طبری جلد .39 برگ 187

35- محمد زنی را به دلیل این که وی جذام داشت طلاق