دکتر مصدّق و مذهب
دکتر مصدّق شخصیّتی بود با باورهای مذهبی که برای پیشبرد آرمان هایش، شور سیاسی را با نوعی «مظلومیّت» و «دادخواهی مذهبی» در هم می آمیخت و باعث همدلی و تحریک احساسات مردم می شد. در مجلس پنجم و ششم، دکتر مصدّق بیش از دیگر نمایندگان – حتّی نمایندگانی چون مدرّس، روحانی معروف – به دین اسلام تظاهر می کرد آنچنانکه می گفت: «باید مملکت را همیشه اصلِ اسلامیّت حفظ کند، امروز در مملکت ما اصلِ اسلامیّت، اقوا است» (متینی، ص ۹۳، به نقل از: مصدّق، ص ۱۹۰). اینکه دکتر مصدّق، رسالۀ دکترای خود را دربارۀ «وصیّت در حقوق اسلامی» تهیّه و تنظیم کرد، شاید ناشی از تعلّقات اسلامی وی بوده است.
مصدّق حتّی ملّی کردن صنعت نفت را ناشی از یک «الهام غیبی» می پنداشت و اظهار می کرد: « در خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت: دکتر مصدّق! برو و زنجیرهائی که به پای ملّت ایران بسته اند، باز کن …. وقتی به اتفاق آراء (طرح) ملّی شدنِ صنعت نفت از کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخص نورانی غیر از الهام چیز دیگری نبوده است. بدین ترتیب: مصدّق کوشش می کرد تا اقداماتش ضمن داشتن مشروعیّت سیاسی، رنگی از مشروعیّت یا حقانیّت مذهبی نیز داشته باشد. با چنین حقانیّت و مشروعیّتی بود که مصدّق در برابر مخالفان می گفت:
« انتقاد از دولت، بی جا است»، یا «هر کس که مخالف دولت است، مخالف ملّی شدن نفت است» (همان، صص ۲۴۱ و ۲۶۲ و ۲۶۳)
با چنان اعتقاداتی، مصدّق تاریخ تشکیل جلسۀ شورای امنیّت سازمان ملل متحد در نیویورک را برای رسیدگی به شکایت دولت انگلیس علیه ایران (به علّت همزمانی با ایّام عزاداریِ تاسوعا و عاشورا) ۳ روز به تأخیر انداخت.
درکابینۀ اوّل دکتر مصدّق نیز در حالیکه مذهبی متعصبی بنام باقر کاظمی، وزیر امور خارجه مصدّق شد، مهندس مهدی بازرگان؛ معاون وزیر فرهنگ و دکتر مهدی آذر (پزشک عمومی) نیز وزیر فرهنگ دولت دکتر مصدق گردید که اولین اقدامش بستن مدارس مختلط (دخترانه- پسرانه) بود! همچنین، منع فروش مشروبات الکلی و مخالفت با دادن حق رأی به زنان، از تصمیمات اوّلین کابینۀ دکتر مصدّق بود. او در سخنرانی ها و پیام هایش - غالباً - ایران و اسلام را با هم و در کنار هم بکار می برد. در واقع، از این زمان است که ما شاهد تولّد و رشد مفاهیمی مانند «ملّی – مذهبی» در فرهنگ سیاسی ایران هستیم
من ایرانی نیستم چون نامم عربی ست
من ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند
من ایرانی نیستم چون روزی که به مدرسه رفتنم پدر و مادرم قرآن بالای سرم گرفتند و در مدرسه آیین محمد را به من آموختند نه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک
من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و با زبان عربی ازدواج کردم
من ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی میکنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان و نواده پیامبر اعراب بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی نمی روم
من ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و شادباش می شنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیست
من ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار خاندانی می شوم که سرزمینم را گرفتند , مردانش را کشتند و زنانش را به غنیمت بردند اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانم
من ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسی
من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند و من می گویم فارسی نه پارسی
من ایرانی نیستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتند
من آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که آرزویش هم نمی توان کرد
من حسرت ایرانی بودن دارم
`سیاوش ```
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment