آیا فاز نهایی رژیم فرا رسیده است؟
کورش عرفانی
korosherfani@yahoo.com
در تاریخ بشری رژیم های دیکتاتوری هیچ گاه دوامی نداشته اند. علت بنیادین این امر آن است که این حکومت ها با منطق، خرد، نظم طبیعی و ذات انسانی سازگاری ندارند. آنها این عدم سازگاری را به طور موقت با ابزار سرکوب و ترس و فساد پشت سر می گذارند، اما در نهایت در کلاف سردرگم خویش گرفتار شده و فرو می پاشند. مکانیزم سقوط آنان به این صورت است که چون نمی خواهند با بدیهیات فردی و اجتماعی نوع بشر همراهی کنند دائم تصمیماتی اتخاذ می کنند که، به دلیل غیر طبیعی بودن خود، مشکلات و دردسرهای تازه ای را به وجود آورده و این مشکلات سرانجام با انباشته شدن و تعمیق، ازحد قابل تحمل و قابل مدیریت می گذرند و بحران زا می شوند. سپس به مرحله ای می رسیم که هر تصمیم نظام حاکم برای حل یک بحران، خود مولد بحران هایی دیگر می شود. شرایط پیچیده و آشفتگی ساختاری حاکم می شود، و در نهایت، آن رژیم در زیر بار بحران های خودساخته له می شود. بنابراین، دیکتاتوری ها قادر به تامین حیات درازمدت برای خود نیستند. آنها که بهتر عمل می کنند قدری دیرتر می روند و آنها که بدتر عمل می کنند زودتر.
باز باید بدانیم که دیکتاتوری ها در طول حیات خویش از چهار مرحله عبور می کنند: 1) استقرار 2) تثبیت 3) حفظ و گسترش 4) حرکت به سوی قهقرا. در نهایت مرحله ی چهارم، فروپاشی و نابودی در انتظار است.
با در نظر گرفتن نسبی بودن تاریخ هایی که می آید می توانیم بگوییم رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی به طور تقریبی در طول سال های 1357 تا 1360 خود را مستقر کرد، از 1360 تا 1368 خود را تثبیت کرد، از 1368 تا اوایل دهه هشتاد خورشیدی به گسترش خود پرداخت و از این تاریخ به بعد وارد فاز قهقرایی خود شد. شاخص واضح رفتن رژیم به سراشیبی، گرفتن قدرت توسط پاسداران و روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 1384 بود. با ماجرای تقلب در انتخابات خرداد 1388 رژیم به فاز نهایی خود پا گذارد که می تواند چند هفته یا چند ماه دیگر طول بکشد، اما تصور یک دوره ی چند ساله برای آن دشوار است.
متغیر بودن این زمان (ا زچند هفته تا چند سال) به دلیل ترکیبی است که عوامل جبری و اختیاری می توانند پیدا کنند. بخش جبری موضوع وضعیت عمومی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رژیم است که تابع بحران جهانی و مدیریت ضد عقلایی دستخوش تحولات منفی ساختاری شده که می رود اوضاع را ازمدیریت حاکمیت بیرون آورد. بخش جبری به طور مشخص عبارت است از وضعیت مالی ورشکسته ی رژیم، موج بیکاری، گرانی، تورم و بی نظمی اجتماعی ناشی از آن از یکسو و تحریم های بین المللی ناشی از پرونده ی هسته ای و برخورد خشن غرب و اسرائیل با رژیم از سوی دیگر. بخش اختیاری عبارت است از تلاش کوشندگان و تغییرطلبان در داخل و خارج ایران. کوشندگان و تغییر طلبان داخلی خود به دو گروه تقسیم می شوند: درون حکومتی و برون حکومتی . این دو نیرو به طور لزوم دارای اشتراک کامل در یک هدف و یک درجه از رادیکالیسم نیستند، اما وجود یک دشمن مشترک از آنها متحد تاکتیکی ساخته است. بخش خارج از کشور نیز به تمام تلاش ورزان طیف وسیع اپوزیسیون باز می گردد که خواهان تغییر هستند.
بر اساس ترکیبی که آمد، زمان فروپاشی نهایی رژیم تابع پارامترهای زیر است:
1) تا چه حد وضعیت اقتصادی رژیم در داخل وخیم شود.
2) گستره و شدت تحریم های احتمالی غرب بر ایران چقدر باشد.
3) حضور نیروی اجتماعی در صحنه در روزها، هفته ها و ماه های آینده چگونه باشد.
4) تضادها میان جناح های درون نظام و در بالای هرم حاکمیت چگونه پیش رود.
5) میزان فعالیت ایرانیان تغییرگرا در خارج از کشور به چه صورت باشد.
مجموعه ی این عناصر پنج گانه باید به موارد و نیازهای زیر که جهت فروپاشی رژیم لازم است تامین گردد:
1) وخامت اوضاع اقتصادی چنان شود که رژیم از پس تامین مواد ضروری مانند بنزین و سوخت و نیز مایحتاج عمومی مانند نان و پنیرو گوشت و ... عاجز بماند. تورم بیداد کند، تحمل تورم برای مردم ناممکن شود، بیکاری اوج گیرد و خیل بیکاران و گرسنگان و فقیران به خیابان ها بریزند.
2) تحریم های بین المللی گلوگاه های تجاری و تسلیحاتی رژیم را ببندند. پول به نظام اقتصادی کشور کمتر وارد شود. از حیث سیاسی و اقتصادی رژیم در انزوا قرار گیرد و این امر بحران اقتصادی داخلی را که درمورد اول به آن اشاره شد تشدید و تعمیق کند.
3) مردم ایران در داخل کشور و بخصوص نیروهای اصلی جنبش مانند جوانان و دانشجویان با شجاعت و درایت اعتراضات را دامن بزنند. شعار نویسی بر دیوارها در همه جا، شعار دهی بر سر بام ها، شرکت فعال و وسیع در فرصت هایی مانند راهپیمایی ضد استبدادی روز قدس، پی گیری پرونده ی جنایات، برگزاری تجمعات اعتراضی، تبدیل دانشگاه به سنگر مبارزاتی، تبدیل دبیرستان ها به کانون های اعتراضی، برقراری حرکت های اعتراضی صنفی توسط کارگران، معلمان، بیکاران، زنان، ساماندهی شبکه های اجتماعی متشکل از هسته های اجتماعی چند نفره و کار جدی بر روی خودآگاهی و خودسازماندهی در مسیر خود رهایی، آماده سازی خویش برای برخورد با سرکوب و دستگیری، برنامه ریزی برای قیام نهایی، اطلاع رسانی، کار گسترده برای از میان بردن جو ترس و وحشت، دست زدن به عملیات ایذایی، از کار انداختن چرخ مملکت از طریق اعتصابات، تشکیل کمیته های مجازات، تحصن های اعتراضی و به تعطیلی کشاندن دستگاه های دولتی، اعمال تحریم های سراسری بازار، صدا وسیما، فروشگاه های زنجیره ای و به کسادی کشاندن همه ی فعالیت هایی که دولت از آن پول می سازد، تحریم بانک ها، بیرون کشیدن پول ها از بانک ها، عدم سرمایه گذاری، نخریدن کالاهای غیر ضروری و در یک کلام عاجز کردن حکومت در تمامی عرصه ها.
4) موضوع دیگر تشدید تضادها میان جناح های حاکمیت است. اینک برخی جناح ها برای حیات و بقای فیزیکی خود نیز نگران هستند. این خطر برای آنها جدی است و باند حاکم بی شک آنها را مورد حمله ی فیزیکی قرار خواهد داد. بنابراین وقت آن است که جناح هایی از حاکمیت یک بار برای همیشه از آن بکنند و به مردم بپیوندند. حمایت و یا عدم حمایت مردم از این یا آن شخصیت یا جریان (کروبی، موسوی،...) فقط باید تابع این باشد که تا چه حد آنها می خواهند وابستگی خود به نظام را حفظ کنند و یا برعکس تا چه حد به جبهه ی مردم نزدیک شوند. به هر روی هر چه تضادهای درون حاکمیت شدیدتر و عمیق تر شود روند فروپاشی رژیم تسریع می شود. شکاف درخود جناح حاکم نیز یکی از شاخص هاست.
5) در عرصه ی خارج از کشور نیز نیروی یک میلیونی ایرانیان می تواند با کنش های مختلف در زمینه ی تبلیغاتی، سیاسی و مالی از جنبش داخل کشور حمایت کند. مهمترین گام در این مسیر آگاه شدن از چرایی ناکارآیی سی سال گذشته و حساس شدن بر سه نکته است 1) برخورد غیر شعاری و واقع گرا براساس آنچه در داخل کشور شدنی و ممکن است. 2) کنار گذاشتن ضعف های رفتاری و اخلاقی که نیروها و افراد را از هم گریزان و همکاری میان آنان را ناممکن کرده بود ه است 3) درک ضرورت پاسخگویی به نیازهای مادی یا سیاسی که در داخل امکان پرداختن به آنها نیست. یکی از این نکات شکل دهی جریانی است که در یک پیوند تنگاتنگ و ارگانیک با فعالان جنبش در داخل و خارج بتواند زمینه های تولد بخشیدن به یک جایگزین (آلترناتیو) مشروع برای رژیم باشد. جایگزینی از مردم، با مردم و برای جنبش مردمی.
به عنوان جمع بندی باید بگوییم که نبردی که هم اکنون و در فاز قهقرایی حاکمیت دیکتاتوری میان جمهوری اسلامی و مردم ایران در جریان است یک نبرد فرسایشی است. نبردی که در آن، هر طرفی که منابع و امکانات و روحیه ی قویتری داشته باشد پیروز خواهد شد. در نبردهای فرسایشی طرفی می بازد که زود تر فرسوده تر می شود. رژیم به دلایل متعدد مستعدتر از مردم برای فرسوده شدن است. نیروهایش خسته و روحیه باخته اند، رهبرانش گیج و آشفته و هراسانند، منابع مالی و مادیش رو به ته کشیدن است، از بیرون و درون محاصره شده و سایه ی سهمگین انتقام مردم بر سرش افتاده است. در این شرایط بدیهی است که به زیر آوردن آن کاری است نه چندان دشوار. اما به هر روی کنار زدن یک دیکتاتوری عظیم مانند جمهوری اسلامی، که قرار است با مرگ خود سه نهاد ضد انسانی و ضد ایرانی بازار، روحانیت و سپاه را دفن کند، احتیاج به سازماندهی وسیع و طرح و برنامه از یکسو و اخلاق گرایی و خردگرایی راستین از جانب مخالفانش از سوی دیگر دارد. نیاز به برنامه ریزی واقع گرایانه، خلاقیت، پشت کار و استمرار و نیز شجاعت و شهامت دارد. با رعایت این نکات پیروزی ما حتمی است. واژه ی آزادی اینک در گوش هرایرانی شنیده شده است و دیگر نمی توان او را برای مدتی طولانی از آن بازداشت. افق روشن وطنی آزاد در مقابل ماست و چه زیبا وطنی است آن.
* *
www.korosherfani.com
15 September 2009
این مطلب به عنوان یادداشت روز سایت دیدگاه نوشته و منتشر شده بوده است.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment