Sunday, May 09, 2010

بترسید از این خیانت و جنا

نوشته ای خواندی از کدبان امیر سپهر خواندن آنرا به آنها که به آزادی ایران و آینده ای روشن برای مردم و کشور می اندیشند پیشنهاد میکنم نه به آنها که دائم چوب لای چرخ روند آزادی ایران میگذارند و تنها منافع شخصی خود میبینند و بس
آنها را شناسائی کنیم و از افکار خود بدور اندازیم بعد از 31 سال زمان آن رسیده به خرد خود رجوع کنیم و دائم گول تیتر دکترا یا شاعری و فیلسوفی وووووو این ایران بر باد ده ها را نخوریم بخصوص کسانی که بی بی سی و صدای آمریکا میخواهند به خورد ما مردم دهند از آنها به پرهیزید

بخصوص باز عده ای دوباره مسائل بلوچ و حق آنها را در این زمان دوباره پیش کشیده اند گویی حق آن انسانی که در جنوب شهر تهران یا هر شهر دیگر ایران با بد بختی زیر فشار این آخوندهای جنایت کار زندگی میکند و یا جوانی که در زندان های تهران و جاهای دیگر شکنجه و کشته میشوند حق نیست تنها بلوچ و کرد و واپس ماندگان مقول در آذربایجان و چند عرب مهاجر در خوزستان حق دارند مردم آنها را شناسائی کنید چون همین خودفروختگان هستند هم به ماندگاری آخوند کمک میکنند وهم به بیگانگان برای نقشه پلیدی که در سر میپرورانند به عبارتی دیگر جدایی ایران

با مهر
مرداویج
زنده باد ایرانی آزاد با آینده ای روشن برای همه چه بلوچ و کرد و آذری و تهرانی و گیلانی و خراسانی و اصفهانی ووووووووووووو
امير سپهر

بترسيد از اين خيانت و جنايت تاريخی !
اگر کسانی خيال می کنند که جناح معروف به «اصلاح طلبان» پس از اصلاح اين رژيم فرش قرمز برای آنها پهن کرده و ايشان را نيز در قدرت سهيم خواهند کرد، دردا که در جهل مرکب هستند...
آيا در تيمارستانهای سراسر دنيا هم می توان خردباخته آدمی را يافت که حاضر باشد مشتی آخوند و شبه آخوند متحجر و پسمانده با سياه ترين پيشينه را بر شخصيتی چون شاهزاده رضا پهلوی ترجيح دهد؟!...
تلاش برای رعايت حقوق بشر از سوی چاقوکشان و دزدان و دلالان محبت و متجاوزان ...؟! ای کاش می شد نوشت که اين کار ها به شوخی می ماند. ليکن اينها نه شوخی که در شرافتمندانه ترين حالت هم، بيهوده کاری و فرصت سوزی است...
...........................................................................................................
همانگونه که در نوشته پيشين خود «فعلآ هيچ نوری از رستگاری در چهره ی ايران ديده نمی شود» آوردم، در نبود يک اپوزيسيون بابرنامه و منسجم و هدفمند، حتا سخن گفتن از بازستاندن ايران از دست روضه خوان های خونخوار و غارتگر و عوامل چاقوکش و متجاوز آنان هم کاری نابخردانه است، چه رسد به دادن وعده ی آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و، و، و به مردم .
همچنان که بار ها اين نيز نوشته ام که اصلآ گرفتم که همين فردا مردم به خيابانها ريخته و در يکی ـ دو هفته هم اين نظام را سرنگون ساختند، يا به فرض حتا خود روضه خوان ها شخصآ خواستند به مساجد و گورستانها باز گردند که مکان های اصلی ايشان است و يا به هر دليل دگری ما به ناگهان از شر اين نظام شرور آسوده گشتيم، خوب: «آيا ما آمادگی اداره کشور را داريم؟»
يعنی با فرض تحقق حتا چنين سناريوهای رويايی و بسيار آسان و کم هزينه هم، آيا کسی پاسخ درست و منطقی برای اين پرسش اساسی دارد که «کجاست آن نيروی جايگزين؟». به بيانی روشن تر، چه کسانی هستند اعضای آن دولت موقت که بايد در روز سقوط جمهوری اسلامی زمام امور را بدست گيرند؟ کجا است آن نيروی انتظامی که از جان و مال و ناموس مردم محافظت کرده و اجازه ندهد که بانکها و موزه ها غارت گردند، کجاست آن نيمه آرتش که از خلاء قدرت جلوگيری نموده، از مرز های کشور پاسداری کرده و جلو هرج و مرج را بگيرد و اجازه ندهد که مملکت به دامان جنگ داخلی و برادر کشی در غلطد و کجا هستند آن دهها نهاد و ستاد فرماندهی و اداری ديگر که بی وجود آنها، هرگز نمی توان يک کشور هفتاد و چند ميليونی را اداره کرد؟!
پس، توجه می کنيد که مراد من چيست و در چنين شرايط نکبت باری بی پرده پوشی و خودسانسوری، حتی آرزوی ساقط شدن اين نظام هم تا چه اندازه نابخردانه به نظر می رسد، چه رسد به اينکه عده ای هم به مردم وعده دهند که آنها را به دموکراسی و رفاه و نيکبختی خواهند رساند! يعنی وعده هايی صد در صد تحقق ناپذير در شرايط کنونی که بی ترديد يا از روی شيادی و دشمنی با ما است و يا از سر نادانی محض. ولو که وعده دهنده گان هر يک دارای چند عنوان دانشگاهی هم که باشند.
گذشته از آن، وقتی هيچ نيروی جايگزين وجود ندارد، اصلآ ساقط شدن حتا همين نظام ضدايرانی جنايتکار هم بی شک فقط ايران را دستخوش بحران های بيشتری نموده و ای بسا که ما را در همان آتش هستی سوزی بيافکند که نوشتم و ديگر هيچ نيرويی هم قادر به خاموش کردن آن مباشد. يعنی در آتش يک جنگ داخلی و قتل و غارت و خواهر و برادرکشی و خودويرانی. فراموش هم مکنيد که دشمنان تاريخی ما که مزدورانی ناايرانی را هم به خدمت گرفته اند، اصلآ بزرگترين آرزوی شان همين بوجود آمدن زمينه های تجزيه ايران است. يعنی خلاء قدرت و جنگ داخلی.
بنابر اين، حکم خرد اين است که اين قاذورات و شعار های پوچ را رها کرده و در پی راه هايی منطقی و عملی بود. روی سخنم بويژه با کسانی است که جانشان از اين بيهوده گويی ها بر لب رسيده و براستی خواهان نجات خود و مردم خود از اين رنج و پريشانی جگرسوز و ننگ تاريخی هستند. کسانی که واقعيّت ها را نه در عالم ذهن، بلکه بر روی زمين ايران می جويند.
يعنی هم ميهنانی که روانی سالم، وجدانی بيدار، چشمانی بينا، دلی خالی از کينه و ذهنی پاک داشته و بتوانند واقعيّت های امروز ميهن بی کس مانده خود را ببينند و دريابند. درک کنند که در عالم حقيقت ديگر ايران ايرانستان شده است و دريای مازندران آن از دست رفته و خليج فارس اش رسمآ خليج عربی شده و شرف ملت اش برباد است و معنويت در آن حکم کيميا يافته و چوب حراج به ناموس ما زده اند و آنگاه به اين حقيقت برسند که تمامی اين گنده گويی ها که عده ای بنام نخبه و روشنفکر سی سال است که ايشان را با آن سرگرم ساخته اند، به پشيزی هم نمی ارزيده.
مرادم رنجاندن کسی نيست، اما حقيقت را که نمی شود فدای محبوب اين و آن شدن کرد، و حقيقت اين است که بيشترين سخنان و کار های به اصطلاح نخبگان ما در داخل و خارج از سر ناآگاهی و خشت بر آب زدن است، ولو که داخلی ها بخاطر اين بيهوده کاری ها حتا هزينه های بسيار سنگينی را هم پرداخت کنند. ما نبايد بار ديگر اين اشتباه تاريخی را تکرار کنيم که هرکسی به زندان اندرافتاد و هزينه پرداخت و می پردازد، پس انسان خردمند و آگاه و آزادی خواهی است. اين همان منطق خانمان بربادده پيش از فتنه ی بهمن است که ما را بدين روز سياه نشاند.
نگارند که هرگز پاره از اين ريشو ها و چاقچوربندان زندانی در جمهوری روضه خوان ها را جزو خردمندان و آزادی خواهان ايران بشمار نياورده و نخواهم آورد، ولو که آنها در زندان برادران خود بپوسند و يا حتا اعدام شوند. چون از زاويه ديد من آن سرکار خانمی که در کشوری در دست خامنه ای و الله کرم و احمدی نژاد و جنتی و چاقو کش ها به خيال خود سيمون دبوار و آگاتا کيريستی و آنا ماری شيمل شده و در جامعه ی سنگسار و شلاق و قطع عضو و تجاوز به مردان بزرگسال در زندان ها، از فمينيسم سخن گفته و خود را تلاشگر حقوق بشر می خواند، پاک از مرحله پرت است. همچنان که شوهر در بند وی در هپروت فکری است و برای هيچ و پوچ در زندان.
تلاش برای رعايت حقوق بشر از سوی چاقوکشان و دزدان و دلالان محبت و متجاوزان که همه ارکان های نظامی و انتظامی حکومت را در دست دارند؟! کوشش برای آزادی رسانه ها، بويژه مطبوعات در نظامی که اصلآ تنها رسالت آن مبارزه با آزادی متعارف در نظام های دموکراتيک است و کار فرهنگی برای آشتی دادن مشتی کفتار بی فرهنگ با پلوراليسم يا تکثرگرايی. آنهم روضه خوان هايی را که خود را نماينده گان خدای بر روی زمين می خوانند و کلام خود را هم با کلام خداوند، يکسان ...؟! ای کاش می شد نوشت که اين کار ها به شوخی می ماند. ليکن اينها نه شوخی که در شرافتمندانه ترين حالت هم، بيهوده کاری و فرصت سوزی است.
به ديگر سخن، اين کوشش ها اگر از روی راستی و ميهن پرستی هم که باشد، باز جانفشانی برای هيچ است. چرا که انديشه پشت اين فداکاری ها کودکانه و پيش فرض های آن کاملآ نادرست است، چرا که اين مبارزات هدف های روشنی ندارد، چرا که بسياری از کسانی که حبسی و شکنجه می شوند اصلآ خود نيز بدرستی نمی دانند که چه می خواهند و از همه هم مهم تر، چرا که در فقدان يک آلترناتيو مشخص و بابرنامه، هرگز نمی توان به آزادی و دموکراسی دست يافت. کما اينکه هر چه بر شمار اين به اصطلاح "تلاشگران حقوق بشری" افزوده می گردد، بجای بهبود، به موازات آن، اصلآ اوضاع حقوق بشر هم هر روز از روز پيش بدتر می شود.
پس در اين خارج هم آن کس که بدون در نظر گرفتن اوضاع اسفبار اپوزيسيون هزارتکه و بی برنامه، از «گذار به دموکراسی» سخن گفته و يا از آينده درخشان ايران دم می زند، اگر استاد دانشگاه هم که باشد، نشان می دهد که در عرصه ی سياست هِر را هم از بِر تشخيص نمی دهد و مدرک پی. اچ. دی اش هم فقط به درد لای جرز ديوار می خورد. همچنان که آن محترم که خود را روشنفکر آوانگارد پنداشته و هر روز هم يک کراوات گل منگلی می آويزد و بی وجود بديلی روشن، کار جمهوری روضه خوان ها را تمام شده می داند، براستی حتا لايق کلاه نمدی هم نيست.
و حال که يک از هزار درد ها را آوردم، بگونه ی طبيعی اين پرسش پيش می آيد که پس چاره چيست که من آنرا هم از ديد خود و در اندازه بضاعت اندک خويش از فن سياست خواهم آورد، پيش از آن اما می خواهم اين ديدگاه خود را نيز بنويسم که چنانچه سياسی های ما همچنان به اين گنده گويی های ميان تهی و بيهوده کاری ها ادامه دهند، ترديد نداشته باشيد که پس از چندی نه ديگر از تاک نشانی بر جای خواهد ماند و نه از تاک نشان.
مسئولان اول و آخر اين خيانت و جنايت ملی ـ تاريخی هم فقط و فقط همين مدعيان روشنفکری و نخبه گی خواهند بود نه مردم عادی که ادعايی ندارند و خواه ناخواه هم منتظر اقدامات همين گروه هستند که همه ی قلم ها، تريبون ها و ميکروفون ها را در اختيار دارند. همچنان که امروزه اکثر مردم هستی از کف داده ما اين «طايفه ی مدعی» را مسئول سقوط ايران در بهمن پنجاه و هفت و تحمل بيش از سه دهه توهين و تحقير و رنج و درد و پريشانی های پس از آن کثافتکاری تاريخی می دانند که کاملآ هم حق دارند.
من اين مطالب را هم نه با مراد توهين به کسانی، بلکه اتفاقآ از سر سوزجگر می آورم. با اين اميد که شايد اين «زجرنامه» بتواند در ديوار قطور و بلندی که قرنی است ميان «حقيقت» و «مدعيان روشنفکری» ما بوجود آمده، ترک هايی را بوجود بياورد. همان «جدايی از حقيقت» های ايران و جهان که باعث آن فتنه ی شوم ايران برباده هم شد و سی و يک سال هم هست که به سبب «اصرار بر آن جهل تاريخی»، ما را در اين سيه روزی و ناموس فروشی و بی آبرويی بيسابقه در سراسر تاريخ ايران، به گروگان گرفته است.
چاره ی کار هم از ديد من نه پيچيده، بلکه بسيار بسيار هم آسان است، البته اگر وجدان و شرافت اخلاقی و راستی در کار باشد. اين چاره هم گرد آمدن همه ی ما در يک نهاد و کار تشکيلاتی برای آزادی و اداره ی ايران تا رسيدن به پای صندوق های رای آزاد مردم خودمان است که روشن سازند وزن اجتماعی هر يک از ما چيست. هرگز هم لازم نيست که کسی از باور های سياسی خود دست شويد. ايران متعلق به تمام ايرانيان است و ما برای بالابردن سطح فرهنگ سياسی مردم خود اصلآ به همه ی انديشه های سياسی نياز داريم، از چپ چپ گرفته تا راست راست.
اين حقيقت بی چون و چرا را هم باور کنيم که اگر ما اکنون و در اين مقطع نتوانيم برای آزادی ميهنمان با هم همکاری کنيم، بدون ترديد ابدآ شايسته گی برخورداری از دموکراسی را نداريم و همين نظام روضه خوان ها از سرمان هم زيادی است. بگونه ای که اگر دموکراسی را به زور هم به ما تحميل کنند، در اندک زمانی خود آنرا از ميان خواهيم برد. چرا که تنها ضمانت جريان دموکراسی در کشوری، پايبند بودن گروه های سياسی آن کشور به قواعد اين سيستم است که گردن نهادن به خواست اکثريت و رعايت تمامی حقوق اقليت از سوی اکثريت، اصلی ترين قاعده آن است.
و حال که ما در اين مرحله قادر به برگزاری انتخابات آزاد نيستيم تا به درستی وزن اجتماعی خود را روشن سازيم، جدای از پايبندی به دموکراسی، آيا شرف و وجدان و انسانيت به ما حکم نمی کند که بخاطر نجات خود از بی آبرويی و نجات تن پاره های خودمان از زندان و اعدام و تن فروشی و پامنقل نشينی و نقطه پايان نهادن بر اينهمه بيکاری و رنج و پريشانی و فقر و فاقه و بی سر و سامانی مردم خودمان هم که شده، بپذيريم که در حال حاضر در ميان مردم ايران، هيچ فردی شهرت و محبوبيت شاهزاده رضا پهلوی را ندارد و در ميان شخصيت های سياسی ما هم پيشينه سياسی هيچ آدمی از او پاک تر نبوده و هيچ کسی هم دموکرات منش تر و شکيبا تر و با گذشت تر از وی نيست ؟
در پايان دلم می خواهد که برای روشن ساختن ذهن پاره ای خوش خيال «هميشه در اشتباه»، اين نيز بياورم که اگر کسانی ـ بويژه در اين خارج ـ به دگرگونی های احتمالی درون دل بسته و خيال می کنند که جناح معروف به «اصلاح طلبان» پس از اصلاح اين رژيم فرش قرمز برای آنها پهن کرده و ايشان را نيز در قدرت سهيم خواهند کرد، دردا که در جهل مرکب هستند و همچنان و هنوز هم ماهيت پليد و ددمنشانه رژيم روضه خوان ها و کيستی فرزندان خمينی شياد و جادوگر را نشناخته اند که هر يک براستی ختم روزگار هستند.
زيرا جدای از اينکه اصلاحات مور نظر آنان در بهترين حالت و نهايت خود هم، تغيير ولی فقيه و رئيس جمهور و انجام چند اصلاح صوری و روبنايی است نه برپايی دموکراسی سکولار و برگزار کردن انتخابات آزاد به شکل کشور های دموکراتيک، عناصری هستند که هر يک هزار مار خورده و مبدل به اژدها های آدمخواره گشته اند. يعنی کسانی که برای حفظ موقعيت و رانت های حکومتی خود حتا سر برادران تنی خود را هم گوش تا گوش می برند، چه رسد به اينکه بخواهند ديگرانی را هم از بيرون با خود شريک سازند.
از همه ی اينها گذشته، از ياد نبايد برد که افراد اين جناح حکومتی نيز چون خامنه ای و احمدی نژاد و حسين شريعتمداری و جنتی و ديگر پايوران رژيم اوباش ها، همگی ما گريخته گان از ترس زندان و مرگ را اعم از چپ و راست و ميانه، يک قلم طاغوتيان ضذ انقلاب و جاسوس سی. آی. ا و موساد و اينتليجنت سرويس و ام. آی سيکس و شرابخواره و کافر و مفسد فی الارض ... می خوانند. پس مبادا که کسانی برای چندمين بار هيزم پخت آش زهرآلود و کشنده ای شوند که پس از پخته شدن آنرا به زور در حلقوم خودشان ريزند.
چند جمله ی دگر از سر درد و اين مقال بس، آيا در تيمارستانهای سراسر دنيا هم می توان خردباخته آدمی را يافت که حاضر باشد مشتی آخوند و شبه آخوند متحجر و پسمانده با سياه ترين پيشينه را بر شخصيتی چون شاهزاده رضا پهلوی ترجيح دهد؟ من که خيال نمی کنيم. از اينروی هم براستی آرزو می کنم ای کاش که برخی از مثلآ روشنفکران بسيار آگاه و مترقی ما هم دستکم به اندازه همان ديوانگان بستری شده در تيمارستان ها خرد و هُشياری و دورانديشی و قلب و از مهم تر هم، وجدان و رحم و مروت داشتند. فعلآ که همين. امير سپهر

No comments: