Sunday, October 31, 2010

ديدم به خواب حافظ



ديدم به خواب حافظ



نيمه شبِ پريشب گشتم دچار کابوس‏

ديدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس

گفتم: سلام خواجه، گفتا: عليک جانم

گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

گفتم: بگير فالى، گفتا: نمانده حالى

گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خيالى

گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى

گفتا که: مى‏سرايم شعر سپيد بارى‏

گفتم: کجاست ليلى ، مشغول دلربايى ؟

گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايى

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز

گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز

گفتم: بگو زمويش، گفتا: که مِش نموده

گفتم: بگو ز يارش، گفتا: ولش نموده

گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟

گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون

گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟

گفتا: خريده قسطى تلويزّيون به جايش‏

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏

گفتا: شده پرستار يا منشى اداره

گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل

گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها

گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا

گفتم: بکن ز محمل يا از کجاوه يادى

گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى

گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره

گفتا: به جاى هدهد ديش است و ماهواره‏

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد

گفتا: به پست داده ، آوُرد يا نياوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى

گفتا که: ادکلن شد در شيشه ‏هاى رنگى‏

گفتم: سراغ دارى ميخانه‏اى حسابى

گفت: آن چه بود از دم، گشته چلوکبابى

No comments: