ديدم به خواب حافظ
نيمه شبِ پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: عليک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگير فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخيالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مىسرايم شعر سپيد بارى
گفتم: کجاست ليلى ، مشغول دلربايى ؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز
گفتم: بگو زمويش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز يارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا: خريده قسطى تلويزّيون به جايش
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
گفتا: شده پرستار يا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم: بکن ز محمل يا از کجاوه يادى
گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد ديش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد يا نياوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شيشه هاى رنگى
گفتم: سراغ دارى ميخانهاى حسابى
گفت: آن چه بود از دم، گشته چلوکبابى
No comments:
Post a Comment