Thursday, November 25, 2010
Monday, November 08, 2010
مختارنامه توهين آشکار به ايرانيان است
مختارنامه توهين آشکار به ايرانيان است
اااین روزها اينقدر بوي گند در فضاي ايران از دروغ و ريا و فساد و آدمکشي و ... مشام را پر کرده است که ديگر بوي مشمئزکننده و پرنفاق اين يکي توجه کسي را جلب نمي کند. امشب پخش سريال مختارنامه از شبکه اول صداوسيماي دولتي ايران آغاز شد. سريالي که به معناي تمام توهين آميز, نفرت انگيز و بي پايه و اساس است. بالاخره پرده هايي که نفرت و بيزاري اين تازي پرستان خودکامه و جنايتکار از ايراني و آريايي نژاده داشتند اندک اندک دارد با پخش اين سريال موهن برداشته مي شود و دست آنها را در خوارداشت و تحقير آريايي و فرهنگ پرارزش بيشتر از پيش باز کند. اما اين به يکباره اتفاق نيافته است. از چندي پيش است که مي بينيم که هرچه بدکاره و هرزه و دزد و جاني است در سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني نام هاي ايراني دارند و هر چه آدم خوب و پاک سرشت و خوش تينت است تمام اسامي تازي و عربي. اکنون ديگر اينها پرده هاي شرم و حيا را دريده اند و هر چه در توان داشته اند بکار بسته اند تا پس از اين شش سالي که آن جرثومه اراداني تکيه بر تخت بيداد زده توانسته باشند در حد ممکن ايراني اصيل و هرچه بدان اعتقاد دارد را زير سوال برند و او را خوار سازند.
کجا بوده که عربي بياباني و شترچران که در عمر اجدادش هم گندم و کاشت و داشت و برداشت و آييش نديده " کارشناسي " مي کند که ما بايد کي گندم هايمان را در تيسفون برداشت کنيم و او بايد به عده اي ايراني کارگر دستور دهد که برداشت کنند يا نه. ايراني ها قبل از آنکه تازي بداند گندم چه شكلي است گندم را اصلاح نژاد مي کرده است. عرب آن زماني که از گرما در حسرت قطره اي آب بود ايراني براي کشاورزي اش سد و بند و کانال مي ساخته است. چه شده که امروزه آدمخواري عرب که به فرنام مختار و سرلشگرش مي خوانند آمده است و به عده ايراني مي گويد که چگونه کشاورزي کنند. چه عقده اي از بزرگي ايرانيان داريد که آنها را کارگراني مفلوک نشان مي دهيد که همچون غلامي حلقه به گوش منتظر فرمان برداشت يک تازي هستند؟ در کدام زمان بوده که بجاي جشن هاي مرسوم آريايي براي برداشت محصول با دعاهاي تازينامه شروع به برداشت مي کرده اند؟ در کدام زمان بوده که به جاي سرودهاي ميهني و محلي در موقع برداشت بر محمد و خاندانش صلوات مي فرستادند؟ مگر ايراني ِ به زور مسلمان شده بدست عمرخطاب مي توانست در آن روز شيعه باشد؟ آيا ايران قبل از صفويه شيعه بوده است که از روز اول شيعه نشانش مي دهيد؟
ايراني در سرتاسر اين شروع نمايش نفرت انگيز و مسخره هميشه بدبخت و مفلوک نشان داده شده است. آنرا هميشه عجم(=گنگ) مي خوانند. حتي اينها نفهميده اند که احترام خودشان را نگه دارند و به مردمشان نگويند گنگ. چرا در اين اثر هميشه ايرانيان را با فرنام هاي زشت مانند مجوس خطاب مي شوند؟ اگر تازي عربي در ابتداي سريال قهرمانانه گرازي شکار مي کند چرا مردار لگدمال شده اش را مي دهيد به ايراني ها که پس از هدايت ايشان بوسيله يک فريب خورده، آنرا جلوي سگ بياندازند؟ يعني ما غذايي مي خورديم که لياقت سگ بود؟
هميشه شغل هاي پست را به ايرانيان داده اند. رنگرزي و کوزه گري و حمالي براي ايراني است و خلافت و سروري و سرداري براي عرب. تازي هميشه شيک پوش و فاخر است و ايراني ژنده و پاره و زشت. چگونه است که در اين سريال پيروان حسن پاکبازند و سلحشور و ايراني هاي رنگرز فتنه گر و ريا کار و شهرآشوب؟ و چه خوب که حاکمي عرب و شيک پوش و خوش گفتار زشتي رفتار را بر اين ايراني هاي نابکار روشن مي کند و آنها توبه کرده و به گفتن دعاهاي تازي سر مي سپارند !
واقعا جاي تاسف دارد. بر کساني که هنوز خون ايراني و آريايي در بدنشان جريان دارد واقعا جاي تاسف دارد که بگذاريم با پول خودمان و بدست خودمان اين تازي پرستان ايراني ستيز نه تنها خودمان، کشورمان و آينده مان را تباه کنند، بلکه به پدرانمان و نژادمان ننگ بزنند و آنها و فرهنگ و ميراث ايشان را به مسخره بگيرند و خوارمان کنند. بجاي اينکه زواياي پنهان ولي درخشان تاريخ و قهرمانان فرهنگي و عاميانه مان را به صورت سريال به نمايش در آورند تا غرور ملي مان افزون شود. يک عده تازي و بياباني را جلوي چشم خودمان بهترين انسان ها و فخر جهان معرفي کنند و بيشتر از اين ما را خوار و کوچک کنند. اين آشکارا توهين به تمام کساني است که ايراني اند و ايران و ايراني را دوست دارند.
مختار کسي بود که در خون خواهي حسين پسر علي قيام کرد و عمر(منظور عمر سعد . با عمر بن الخطاب اشتباه نگيريم) را کشت. نه مختار و نه حسن و نه حسين و نه علي و نه عمر به ما ايرانيان هيچ ربطي ندارد. هيچکدام نه ايراني بودند و نه براي منافع ايرانيان مي جنگيدند. اتفاقا تمام اينها از هيچ تلاشي براي ضربه زدن به ايران و ايراني فروگذار نکرده اند. آنوقت اينها را براي ما قهرمان مي کنند اما كداميك از قهرمانان ملّي ما را به دنيا معرفي كرده اند؟ تازه همين تازيان با وقاحت هر چه تمامتر زكرياي رازي، ابوريجان بيروني، بوعلي سينا و ... حتي خليج فارس ما را به نام خود تمام ميكنند و اينها دم بر نميآورند. چرا صدا و سيمايي که با پول ايرانيان چراغش روشن است شش سال (اينجا نويسنده اشتباه کرده. نه سال طول کشيد تا فيلم پسر ثقفي نمايش داده شود) پول خرج مي کند تا داستان پسر ثقفي را روايت کند؟ همان ثقفي اي که به زعم خودشان فاتح ايران بوده ؟ چرا در سريال بايد به اين افتخار شود که " من دختر ثقفي ام؛ سردار عجم کش ! ". يعني ما بايد داستان کساني را روايت کنيم که به ايراني کشي افتخار مي کنند؟ يعني ما بايد داستان فاتحان ايران را به تصوير بکشيم و آنها را بزرگداشت کنيم ؟ پس لطف کنيد چنگيز و اسکندر را نيز از قلم نياندازيد که آنها هم در جايگاه ثقفي و تازيان هستند. پولي که مي توانست مدرسه ها و فرهنگ سراها و تفرج گاه ها براي ايرانيان ساخته شود را شش سال ريختيم در کيسه کساني که بر طبل سروري عرب و پستي عجم بکوبند. در هيچ جاي دنيا هيچ ملتي اينگونه خودشان، خود و تاريخشان را مسخره نکرده بودند که ما کرده ايم. واي بر ما که از فردا اين سريال را در کشورهاي عربي دست به دست پخش کنند و با شور و سرور بگويند که ايراني ها با پول خودشان زندگي قهرمانان ما را به تصوير کشيدند و خودشان را تحقير کردند. باور کنيد شبکه هاي عربي از اين سريال بسيار استقبال خواهند کرد. اما آنها هم جانب احتياط را رعايت خواهند کرد ولي داشته باشيد که پس از اين روزنامه هاي سوبسيدي مقاله ها در قدرداني از سريال بنويسند و در کانال هاي ديگر به به کنند و چه چه. و کارشناسان ِ کيلويي نظام از خوش ساختي و تاثيرگذاري آن مدح ها بگويند. مطمئنا مجلس فرمايشي هم يک بيانيه در تشکر از آن خواهد داد. و ما همچنان ساکت مي مانيم از اين ننگ.
مگر ما کم سريال براي علي و حسن و حسين و رضا و يوسف و اصهاب کهف ساختيم که ديگر بايد براي سرداري تازي نيز سريالي فاخر و عظيم بسازيم. مگر ما خودمان کم قهرمان و اسطوره داريم که بايد براي تازيان که رسما از 3000 سال پيش تا اکنون دشمن ما هستند سريال بسازيم؟ ما مردم ايراني را چه شده که ساکت نشسته ايم و اينگونه همه آن را تاييد مي کنيم ؟ براي کوروش بزرگ که کارت بسيج صادر کردند و چفيه گردنش انداختند دم بر نياورديم. حال دارند تمام گذشتگان ما را يکي يکي تحقير مي کنند. واي بر ما !
اما آنچه نوشته ام و اشاره کردم تنها تحليل قسمت آغازين مختارنامه است. از اين دست توهين ها را بيشتر در اين سريال و صداوسيما خواهيم ديد. اين تنها شروع يک برنامه است تا آخرين چيزي را که براي مان باقي مانده تا به آن افتخار کنيم را خوار کنند و به آن توهين کنند و ما را بيشتر از اين تحقير کنند. واي بر ما اگر سکوت کنيم. چگونه جواب نياکان سربلندمان را بدهيم ؟
اااین روزها اينقدر بوي گند در فضاي ايران از دروغ و ريا و فساد و آدمکشي و ... مشام را پر کرده است که ديگر بوي مشمئزکننده و پرنفاق اين يکي توجه کسي را جلب نمي کند. امشب پخش سريال مختارنامه از شبکه اول صداوسيماي دولتي ايران آغاز شد. سريالي که به معناي تمام توهين آميز, نفرت انگيز و بي پايه و اساس است. بالاخره پرده هايي که نفرت و بيزاري اين تازي پرستان خودکامه و جنايتکار از ايراني و آريايي نژاده داشتند اندک اندک دارد با پخش اين سريال موهن برداشته مي شود و دست آنها را در خوارداشت و تحقير آريايي و فرهنگ پرارزش بيشتر از پيش باز کند. اما اين به يکباره اتفاق نيافته است. از چندي پيش است که مي بينيم که هرچه بدکاره و هرزه و دزد و جاني است در سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني نام هاي ايراني دارند و هر چه آدم خوب و پاک سرشت و خوش تينت است تمام اسامي تازي و عربي. اکنون ديگر اينها پرده هاي شرم و حيا را دريده اند و هر چه در توان داشته اند بکار بسته اند تا پس از اين شش سالي که آن جرثومه اراداني تکيه بر تخت بيداد زده توانسته باشند در حد ممکن ايراني اصيل و هرچه بدان اعتقاد دارد را زير سوال برند و او را خوار سازند.
کجا بوده که عربي بياباني و شترچران که در عمر اجدادش هم گندم و کاشت و داشت و برداشت و آييش نديده " کارشناسي " مي کند که ما بايد کي گندم هايمان را در تيسفون برداشت کنيم و او بايد به عده اي ايراني کارگر دستور دهد که برداشت کنند يا نه. ايراني ها قبل از آنکه تازي بداند گندم چه شكلي است گندم را اصلاح نژاد مي کرده است. عرب آن زماني که از گرما در حسرت قطره اي آب بود ايراني براي کشاورزي اش سد و بند و کانال مي ساخته است. چه شده که امروزه آدمخواري عرب که به فرنام مختار و سرلشگرش مي خوانند آمده است و به عده ايراني مي گويد که چگونه کشاورزي کنند. چه عقده اي از بزرگي ايرانيان داريد که آنها را کارگراني مفلوک نشان مي دهيد که همچون غلامي حلقه به گوش منتظر فرمان برداشت يک تازي هستند؟ در کدام زمان بوده که بجاي جشن هاي مرسوم آريايي براي برداشت محصول با دعاهاي تازينامه شروع به برداشت مي کرده اند؟ در کدام زمان بوده که به جاي سرودهاي ميهني و محلي در موقع برداشت بر محمد و خاندانش صلوات مي فرستادند؟ مگر ايراني ِ به زور مسلمان شده بدست عمرخطاب مي توانست در آن روز شيعه باشد؟ آيا ايران قبل از صفويه شيعه بوده است که از روز اول شيعه نشانش مي دهيد؟
ايراني در سرتاسر اين شروع نمايش نفرت انگيز و مسخره هميشه بدبخت و مفلوک نشان داده شده است. آنرا هميشه عجم(=گنگ) مي خوانند. حتي اينها نفهميده اند که احترام خودشان را نگه دارند و به مردمشان نگويند گنگ. چرا در اين اثر هميشه ايرانيان را با فرنام هاي زشت مانند مجوس خطاب مي شوند؟ اگر تازي عربي در ابتداي سريال قهرمانانه گرازي شکار مي کند چرا مردار لگدمال شده اش را مي دهيد به ايراني ها که پس از هدايت ايشان بوسيله يک فريب خورده، آنرا جلوي سگ بياندازند؟ يعني ما غذايي مي خورديم که لياقت سگ بود؟
هميشه شغل هاي پست را به ايرانيان داده اند. رنگرزي و کوزه گري و حمالي براي ايراني است و خلافت و سروري و سرداري براي عرب. تازي هميشه شيک پوش و فاخر است و ايراني ژنده و پاره و زشت. چگونه است که در اين سريال پيروان حسن پاکبازند و سلحشور و ايراني هاي رنگرز فتنه گر و ريا کار و شهرآشوب؟ و چه خوب که حاکمي عرب و شيک پوش و خوش گفتار زشتي رفتار را بر اين ايراني هاي نابکار روشن مي کند و آنها توبه کرده و به گفتن دعاهاي تازي سر مي سپارند !
واقعا جاي تاسف دارد. بر کساني که هنوز خون ايراني و آريايي در بدنشان جريان دارد واقعا جاي تاسف دارد که بگذاريم با پول خودمان و بدست خودمان اين تازي پرستان ايراني ستيز نه تنها خودمان، کشورمان و آينده مان را تباه کنند، بلکه به پدرانمان و نژادمان ننگ بزنند و آنها و فرهنگ و ميراث ايشان را به مسخره بگيرند و خوارمان کنند. بجاي اينکه زواياي پنهان ولي درخشان تاريخ و قهرمانان فرهنگي و عاميانه مان را به صورت سريال به نمايش در آورند تا غرور ملي مان افزون شود. يک عده تازي و بياباني را جلوي چشم خودمان بهترين انسان ها و فخر جهان معرفي کنند و بيشتر از اين ما را خوار و کوچک کنند. اين آشکارا توهين به تمام کساني است که ايراني اند و ايران و ايراني را دوست دارند.
مختار کسي بود که در خون خواهي حسين پسر علي قيام کرد و عمر(منظور عمر سعد . با عمر بن الخطاب اشتباه نگيريم) را کشت. نه مختار و نه حسن و نه حسين و نه علي و نه عمر به ما ايرانيان هيچ ربطي ندارد. هيچکدام نه ايراني بودند و نه براي منافع ايرانيان مي جنگيدند. اتفاقا تمام اينها از هيچ تلاشي براي ضربه زدن به ايران و ايراني فروگذار نکرده اند. آنوقت اينها را براي ما قهرمان مي کنند اما كداميك از قهرمانان ملّي ما را به دنيا معرفي كرده اند؟ تازه همين تازيان با وقاحت هر چه تمامتر زكرياي رازي، ابوريجان بيروني، بوعلي سينا و ... حتي خليج فارس ما را به نام خود تمام ميكنند و اينها دم بر نميآورند. چرا صدا و سيمايي که با پول ايرانيان چراغش روشن است شش سال (اينجا نويسنده اشتباه کرده. نه سال طول کشيد تا فيلم پسر ثقفي نمايش داده شود) پول خرج مي کند تا داستان پسر ثقفي را روايت کند؟ همان ثقفي اي که به زعم خودشان فاتح ايران بوده ؟ چرا در سريال بايد به اين افتخار شود که " من دختر ثقفي ام؛ سردار عجم کش ! ". يعني ما بايد داستان کساني را روايت کنيم که به ايراني کشي افتخار مي کنند؟ يعني ما بايد داستان فاتحان ايران را به تصوير بکشيم و آنها را بزرگداشت کنيم ؟ پس لطف کنيد چنگيز و اسکندر را نيز از قلم نياندازيد که آنها هم در جايگاه ثقفي و تازيان هستند. پولي که مي توانست مدرسه ها و فرهنگ سراها و تفرج گاه ها براي ايرانيان ساخته شود را شش سال ريختيم در کيسه کساني که بر طبل سروري عرب و پستي عجم بکوبند. در هيچ جاي دنيا هيچ ملتي اينگونه خودشان، خود و تاريخشان را مسخره نکرده بودند که ما کرده ايم. واي بر ما که از فردا اين سريال را در کشورهاي عربي دست به دست پخش کنند و با شور و سرور بگويند که ايراني ها با پول خودشان زندگي قهرمانان ما را به تصوير کشيدند و خودشان را تحقير کردند. باور کنيد شبکه هاي عربي از اين سريال بسيار استقبال خواهند کرد. اما آنها هم جانب احتياط را رعايت خواهند کرد ولي داشته باشيد که پس از اين روزنامه هاي سوبسيدي مقاله ها در قدرداني از سريال بنويسند و در کانال هاي ديگر به به کنند و چه چه. و کارشناسان ِ کيلويي نظام از خوش ساختي و تاثيرگذاري آن مدح ها بگويند. مطمئنا مجلس فرمايشي هم يک بيانيه در تشکر از آن خواهد داد. و ما همچنان ساکت مي مانيم از اين ننگ.
مگر ما کم سريال براي علي و حسن و حسين و رضا و يوسف و اصهاب کهف ساختيم که ديگر بايد براي سرداري تازي نيز سريالي فاخر و عظيم بسازيم. مگر ما خودمان کم قهرمان و اسطوره داريم که بايد براي تازيان که رسما از 3000 سال پيش تا اکنون دشمن ما هستند سريال بسازيم؟ ما مردم ايراني را چه شده که ساکت نشسته ايم و اينگونه همه آن را تاييد مي کنيم ؟ براي کوروش بزرگ که کارت بسيج صادر کردند و چفيه گردنش انداختند دم بر نياورديم. حال دارند تمام گذشتگان ما را يکي يکي تحقير مي کنند. واي بر ما !
اما آنچه نوشته ام و اشاره کردم تنها تحليل قسمت آغازين مختارنامه است. از اين دست توهين ها را بيشتر در اين سريال و صداوسيما خواهيم ديد. اين تنها شروع يک برنامه است تا آخرين چيزي را که براي مان باقي مانده تا به آن افتخار کنيم را خوار کنند و به آن توهين کنند و ما را بيشتر از اين تحقير کنند. واي بر ما اگر سکوت کنيم. چگونه جواب نياکان سربلندمان را بدهيم ؟
این فاشیسم اسلامی است
دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا بتوان گفت:
این فاشیسم اسلامی است!
الاهه بقراط
• مرگ رسمی حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی اعلام شد. آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی فرا نخوانند، پس کی؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ وقتی که دیگران چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟
*****
موقع خواندن خبر بغض ام می ترکید. به گریه می افتم. از ناتوانی خود در برابر این فاجعه می گریم. خبر، خبر مرگ است برای من. پیکرهای بیمار و نیمه جان اند که زنده زنده به گور سپرده می شوند تا جایشان، تخم ناقص و عقب مانده فاشیسم اسلامی کاشته شود و در مغز و جان نسل های آینده ریشه بدواند.
در این که جمهوری اسلامی قادر نخواهد شد فاشیسم اسلامی را در ایران پایدار سازد، تردید ندارم. شوربختی اما اینجاست که در پیامدها و زخم های عمیق این نظام شوم نیز که پس از آن تا سالیان سال باقی خواهد ماند، تردیدی نیست.
گذشته از دامنه فاجعه بار این خبر، بخشی از هویت سیاسی و اجتماعی هزاران هزار ایرانی با این خبر مورد حمله قرار می گیرد. حمله از سوی نظامی که همواره با مظلوم نمایی تلاش کرده است این گونه وانمود کند که مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته است حال آن که خود از همان لحظه تأسیس بر ضد علم و فرهنگ و هر آنچه غیرِ خود، شمشیر دو دم از رو بسته بود.
روز اول آبان 89، پس از زمینه چینی هایی که از چند هفته قبل آغاز شده بود، مدیر کل دفتر «گسترش آموزش عالی» (چه عنوان بی معنی و بی مسمایی) خبر مرگ 12 رشته اساسی علوم انسانی را اعلام کرد و از 11 رشته نام برد: حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی.
بخوانید! نام این رشته های بنیادین در علوم انسانی را به تکرار بخوانید تا دریابید فاشیسم جمهوری اسلامی چگونه گام به گام علیه تفکر و اندیشه و استقلال فرد و جامعه پیش می رود و چگونه همچون نظام های سلف خود در بلوک شرق و آلمان نازی قصد دارد «انسان» را در ایدئولوژی حاکم «ذوب» کند.
شخصی به نام ابوالفضل حسنی که بی تردید عقل و اندیشه خود را با مقام مدیرکلی و «ذوب» شدن در نظام، تاخت زده است، گویی خبر یک پروژه موفقیت آمیز را به اطلاع می رساند به خبرگزاری مهر می گوید: «70 درصد محتوای این رشته ها با محوریت بومی و دینی بازنگری می شود» زیرا «این رشته ها باید با اولویت های بومی و دین محوری بازنگری شوند به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود».
یعنی این رشته ها از دستاوردهای جامعه بشری خالی، و به فرهنگ انحصارطلب، سلطه جو و امر و نهی های شریعت اسلام محدود و مجهز شود. آنچه جمهوری اسلامی «غربی» می نامد همانا اندیشه آزاد و مستقل است که دستاورد شکوفایی جامعه بشری پس از سال های سیاه قرون وسطاست که طی آن برادران مسیحی نظام حاکم بر ایران جنایاتی را بر سر مردمان اروپا آوردند که امروز آنها بر سر ایرانیان می آورند.
موج اول انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی که سه سال تحصیل در دانشگاه های ایران را متوقف ساخت و به اخراج هزاران استاد و دانشجو و کارمند دانشگاهی و حتا دستگیری و اعدام برخی از آنان انجامید، عرصه علم و دانش را در ایران به طور منفی دگرگون ساخت. هر موفقیتی که در عرصه دانشگاه حاصل شد، نتیجه تلاش استادان و دانشجویانی بود و هست که خود، خویشتن را پروردند و نگاه داشتند تا یا در سکوت و حاشیه به کار بپردازند و یا در نخستین فرصت ممکن، راه ترک وطن در پیش گیرند.
ایران از استادان برجسته خالی شد. بسیاری از آنان یا داوطلبانه بازنشسته شدند، یا بازخرید شدند، یا به خارج از کشور رفتند و یا با موج جدیدی که به راه افتاده است، به بهانه «سکولار» بودن اخراج می شوند. دانشجویان برجسته به محض پایان تحصیل خود و یا چه بسا در میانه آن، راه دانشگاه های اروپا و آمریکا و حتا مالزی و روسیه در پیش می گیرند. این ضایعه جبران ناپذیر، جدا از دروس و واحدهای اجباری در زمینه اسلام است که از سر گذراندن آنها به دانش آموزان و دانشجویان تحمیل می شود.
پس کی؟
اینک موج دوم انقلاب فرهنگی با تأسیس مدارس قرآن، با واگذاری مدیریت مدارس به حوزه های علمیه و گسیل آخوند و طلبه به مدارس، و با حذف علوم انسانی از دانشگاه های ایران می رود تا هر آنچه در این زمینه «کم کاری» شده بود، جبران کند.
جمهوری اسلامی انقلاب فرهنگی را همراه با انقلاب اصلی که هنوز با سرکوب و حذف دگراندیشان ادامه دارد، پیش می برد. رسانه های منتقد، معترض و مخالف جمهوری اسلامی از اخبار مربوط به زندان و دستگیری و فشار انباشته اند و موج دوم انقلاب فرهنگی و مرگ علوم انسانی در جمهوری اسلامی در سایه خبرهای دیگر قرار می گیرد.
برخورداری از علم و دانش، داشتن و حفظ اندیشه آزاد و مستقل، از حقوق بشر است. علوم انسانی مانند هر دانش دیگری، جهانی و عموم بشری است و «بومی» و «دینی» ندارد. آنان که به درستی در پاسخگویی به هر فشاری، کمپین بر پا کرده اند، از یاد نبرند که اساس همه آن حقوق شهروندی را که زیر پا نهاده می شود، علوم انسانی تشکیل می دهد.
یک بار دیگر نام رشته هایی را که می میرند تا سترون و بی خاصیت و ذوب شده و به روایت مجعول و کاذب حکومت اسلامی دوباره زاده شوند، بخوانیم:
حقوق، که با دخالت شریعت از محتوای مدرن و انسانی خالی شده است.
مطالعات زنان، که با تبعیض جنسی در عرصه حقوق مدنی و جزایی، روی آپارتاید سیاهان را سفید کرده است.
حقوق بشر، که با مضحکه ای به نام «حقوق بشر اسلامی» مثله شده است.
مدیریت، که جامعه مدرن و پیشرفت بدون آن تصورپذیر نیست و جمهوری اسلامی آن را به قصه «مالک اشتر» کاهش داده است.
مدیریت فرهنگی و هنری، که در سایه «حلیه المتقین» و «توضیح المسائل» انجام می شود.
جامعه شناسی، که «امت» گوسفندوار را به جای یک «ملت» با تمام حقوق و ادعایش نسبت به حق تعیین سرنوشت خویش نشانده است.
علوم اجتماعی، که وصف «بول» و «غایت» و «طهارت» به معیارهای مناسبات آن تبدیل شده است.
فلسفه، که با فلسفه «ظهور» در چاه جمکران فرو می رود.
روانشناسی، که در آن تبعیض و جداسازی بین همه چیز و همگان و غلبه تخیلات دینی و ماورای طبیعت بر انسان از اصول بدیهی به شمار می رود.
علوم تربیتی، که سراپای آن چیزی جز تبلیغ امر به معروف و نهی از منکر و کنترل پلیسی افراد جامعه توسط یکدیگر نیست.
علوم سیاسی، که رسالت خود را در موعظه «اسلام» به عنوان مدعی ازلی و ابدی قدرت سیاسی و توجیه نظام ولایت مطلقه فقیه و تخطئه هر اندیشه خارج از «دین مبین» می بیند.
واقعا به غیر از جنایات ناشی از تبعیض جنسی و نژادپرستی قومی و مذهبی و زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار و حذف در همه ابعاد آن، دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا ناسیونال اسلامیسم رژیم حاکم و فاشیسم اسلامی را باور کرد؟ چه معجزه ای باید روی دهد تا هر آنچه در توان هست علیه آن به کار گرفت؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ که اگر اندیشه نجات یافته بود، امروز شاهد آن نبودیم که علم و دانش انسان در چهارچوب تنگ ایدئولوژی فاشیسم اسلامی به بند کشیده شود. اندوه من از مرگ علوم انسانی است، از مرگ اندیشه در زندان حقارت، در برابر چشم همه، و سکوت و پراکندگی و پراکندگی...
آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز از جایگاه خود استفاده نکنند، پس کی؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ همه اینان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی، که «انتخابات» و «رأی» یکی از بارقه های آن است، فرا نخوانند، پس کی؟ اگر امروز پدران و مادران و آموزگاران و دانش آموزان برای آینده خود به میدان نیایند، پس کی؟ پس کی؟ وقتی که کار از کار گذشت و دیگران به وسیله ای دیگر، چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟ افسوس که امروز دیر است و آن فردا نیز دیر خواهد بود. ولی پس کی؟ پس کی؟
این فاشیسم اسلامی است!
الاهه بقراط
• مرگ رسمی حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی اعلام شد. آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی فرا نخوانند، پس کی؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ وقتی که دیگران چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟
*****
موقع خواندن خبر بغض ام می ترکید. به گریه می افتم. از ناتوانی خود در برابر این فاجعه می گریم. خبر، خبر مرگ است برای من. پیکرهای بیمار و نیمه جان اند که زنده زنده به گور سپرده می شوند تا جایشان، تخم ناقص و عقب مانده فاشیسم اسلامی کاشته شود و در مغز و جان نسل های آینده ریشه بدواند.
در این که جمهوری اسلامی قادر نخواهد شد فاشیسم اسلامی را در ایران پایدار سازد، تردید ندارم. شوربختی اما اینجاست که در پیامدها و زخم های عمیق این نظام شوم نیز که پس از آن تا سالیان سال باقی خواهد ماند، تردیدی نیست.
گذشته از دامنه فاجعه بار این خبر، بخشی از هویت سیاسی و اجتماعی هزاران هزار ایرانی با این خبر مورد حمله قرار می گیرد. حمله از سوی نظامی که همواره با مظلوم نمایی تلاش کرده است این گونه وانمود کند که مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته است حال آن که خود از همان لحظه تأسیس بر ضد علم و فرهنگ و هر آنچه غیرِ خود، شمشیر دو دم از رو بسته بود.
روز اول آبان 89، پس از زمینه چینی هایی که از چند هفته قبل آغاز شده بود، مدیر کل دفتر «گسترش آموزش عالی» (چه عنوان بی معنی و بی مسمایی) خبر مرگ 12 رشته اساسی علوم انسانی را اعلام کرد و از 11 رشته نام برد: حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی.
بخوانید! نام این رشته های بنیادین در علوم انسانی را به تکرار بخوانید تا دریابید فاشیسم جمهوری اسلامی چگونه گام به گام علیه تفکر و اندیشه و استقلال فرد و جامعه پیش می رود و چگونه همچون نظام های سلف خود در بلوک شرق و آلمان نازی قصد دارد «انسان» را در ایدئولوژی حاکم «ذوب» کند.
شخصی به نام ابوالفضل حسنی که بی تردید عقل و اندیشه خود را با مقام مدیرکلی و «ذوب» شدن در نظام، تاخت زده است، گویی خبر یک پروژه موفقیت آمیز را به اطلاع می رساند به خبرگزاری مهر می گوید: «70 درصد محتوای این رشته ها با محوریت بومی و دینی بازنگری می شود» زیرا «این رشته ها باید با اولویت های بومی و دین محوری بازنگری شوند به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود».
یعنی این رشته ها از دستاوردهای جامعه بشری خالی، و به فرهنگ انحصارطلب، سلطه جو و امر و نهی های شریعت اسلام محدود و مجهز شود. آنچه جمهوری اسلامی «غربی» می نامد همانا اندیشه آزاد و مستقل است که دستاورد شکوفایی جامعه بشری پس از سال های سیاه قرون وسطاست که طی آن برادران مسیحی نظام حاکم بر ایران جنایاتی را بر سر مردمان اروپا آوردند که امروز آنها بر سر ایرانیان می آورند.
موج اول انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی که سه سال تحصیل در دانشگاه های ایران را متوقف ساخت و به اخراج هزاران استاد و دانشجو و کارمند دانشگاهی و حتا دستگیری و اعدام برخی از آنان انجامید، عرصه علم و دانش را در ایران به طور منفی دگرگون ساخت. هر موفقیتی که در عرصه دانشگاه حاصل شد، نتیجه تلاش استادان و دانشجویانی بود و هست که خود، خویشتن را پروردند و نگاه داشتند تا یا در سکوت و حاشیه به کار بپردازند و یا در نخستین فرصت ممکن، راه ترک وطن در پیش گیرند.
ایران از استادان برجسته خالی شد. بسیاری از آنان یا داوطلبانه بازنشسته شدند، یا بازخرید شدند، یا به خارج از کشور رفتند و یا با موج جدیدی که به راه افتاده است، به بهانه «سکولار» بودن اخراج می شوند. دانشجویان برجسته به محض پایان تحصیل خود و یا چه بسا در میانه آن، راه دانشگاه های اروپا و آمریکا و حتا مالزی و روسیه در پیش می گیرند. این ضایعه جبران ناپذیر، جدا از دروس و واحدهای اجباری در زمینه اسلام است که از سر گذراندن آنها به دانش آموزان و دانشجویان تحمیل می شود.
پس کی؟
اینک موج دوم انقلاب فرهنگی با تأسیس مدارس قرآن، با واگذاری مدیریت مدارس به حوزه های علمیه و گسیل آخوند و طلبه به مدارس، و با حذف علوم انسانی از دانشگاه های ایران می رود تا هر آنچه در این زمینه «کم کاری» شده بود، جبران کند.
جمهوری اسلامی انقلاب فرهنگی را همراه با انقلاب اصلی که هنوز با سرکوب و حذف دگراندیشان ادامه دارد، پیش می برد. رسانه های منتقد، معترض و مخالف جمهوری اسلامی از اخبار مربوط به زندان و دستگیری و فشار انباشته اند و موج دوم انقلاب فرهنگی و مرگ علوم انسانی در جمهوری اسلامی در سایه خبرهای دیگر قرار می گیرد.
برخورداری از علم و دانش، داشتن و حفظ اندیشه آزاد و مستقل، از حقوق بشر است. علوم انسانی مانند هر دانش دیگری، جهانی و عموم بشری است و «بومی» و «دینی» ندارد. آنان که به درستی در پاسخگویی به هر فشاری، کمپین بر پا کرده اند، از یاد نبرند که اساس همه آن حقوق شهروندی را که زیر پا نهاده می شود، علوم انسانی تشکیل می دهد.
یک بار دیگر نام رشته هایی را که می میرند تا سترون و بی خاصیت و ذوب شده و به روایت مجعول و کاذب حکومت اسلامی دوباره زاده شوند، بخوانیم:
حقوق، که با دخالت شریعت از محتوای مدرن و انسانی خالی شده است.
مطالعات زنان، که با تبعیض جنسی در عرصه حقوق مدنی و جزایی، روی آپارتاید سیاهان را سفید کرده است.
حقوق بشر، که با مضحکه ای به نام «حقوق بشر اسلامی» مثله شده است.
مدیریت، که جامعه مدرن و پیشرفت بدون آن تصورپذیر نیست و جمهوری اسلامی آن را به قصه «مالک اشتر» کاهش داده است.
مدیریت فرهنگی و هنری، که در سایه «حلیه المتقین» و «توضیح المسائل» انجام می شود.
جامعه شناسی، که «امت» گوسفندوار را به جای یک «ملت» با تمام حقوق و ادعایش نسبت به حق تعیین سرنوشت خویش نشانده است.
علوم اجتماعی، که وصف «بول» و «غایت» و «طهارت» به معیارهای مناسبات آن تبدیل شده است.
فلسفه، که با فلسفه «ظهور» در چاه جمکران فرو می رود.
روانشناسی، که در آن تبعیض و جداسازی بین همه چیز و همگان و غلبه تخیلات دینی و ماورای طبیعت بر انسان از اصول بدیهی به شمار می رود.
علوم تربیتی، که سراپای آن چیزی جز تبلیغ امر به معروف و نهی از منکر و کنترل پلیسی افراد جامعه توسط یکدیگر نیست.
علوم سیاسی، که رسالت خود را در موعظه «اسلام» به عنوان مدعی ازلی و ابدی قدرت سیاسی و توجیه نظام ولایت مطلقه فقیه و تخطئه هر اندیشه خارج از «دین مبین» می بیند.
واقعا به غیر از جنایات ناشی از تبعیض جنسی و نژادپرستی قومی و مذهبی و زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار و حذف در همه ابعاد آن، دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا ناسیونال اسلامیسم رژیم حاکم و فاشیسم اسلامی را باور کرد؟ چه معجزه ای باید روی دهد تا هر آنچه در توان هست علیه آن به کار گرفت؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ که اگر اندیشه نجات یافته بود، امروز شاهد آن نبودیم که علم و دانش انسان در چهارچوب تنگ ایدئولوژی فاشیسم اسلامی به بند کشیده شود. اندوه من از مرگ علوم انسانی است، از مرگ اندیشه در زندان حقارت، در برابر چشم همه، و سکوت و پراکندگی و پراکندگی...
آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز از جایگاه خود استفاده نکنند، پس کی؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ همه اینان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی، که «انتخابات» و «رأی» یکی از بارقه های آن است، فرا نخوانند، پس کی؟ اگر امروز پدران و مادران و آموزگاران و دانش آموزان برای آینده خود به میدان نیایند، پس کی؟ پس کی؟ وقتی که کار از کار گذشت و دیگران به وسیله ای دیگر، چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟ افسوس که امروز دیر است و آن فردا نیز دیر خواهد بود. ولی پس کی؟ پس کی؟
Sunday, November 07, 2010
Friday, November 05, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)