دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا بتوان گفت:
این فاشیسم اسلامی است!
الاهه بقراط
• مرگ رسمی حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی اعلام شد. آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی فرا نخوانند، پس کی؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ وقتی که دیگران چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟
*****
موقع خواندن خبر بغض ام می ترکید. به گریه می افتم. از ناتوانی خود در برابر این فاجعه می گریم. خبر، خبر مرگ است برای من. پیکرهای بیمار و نیمه جان اند که زنده زنده به گور سپرده می شوند تا جایشان، تخم ناقص و عقب مانده فاشیسم اسلامی کاشته شود و در مغز و جان نسل های آینده ریشه بدواند.
در این که جمهوری اسلامی قادر نخواهد شد فاشیسم اسلامی را در ایران پایدار سازد، تردید ندارم. شوربختی اما اینجاست که در پیامدها و زخم های عمیق این نظام شوم نیز که پس از آن تا سالیان سال باقی خواهد ماند، تردیدی نیست.
گذشته از دامنه فاجعه بار این خبر، بخشی از هویت سیاسی و اجتماعی هزاران هزار ایرانی با این خبر مورد حمله قرار می گیرد. حمله از سوی نظامی که همواره با مظلوم نمایی تلاش کرده است این گونه وانمود کند که مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفته است حال آن که خود از همان لحظه تأسیس بر ضد علم و فرهنگ و هر آنچه غیرِ خود، شمشیر دو دم از رو بسته بود.
روز اول آبان 89، پس از زمینه چینی هایی که از چند هفته قبل آغاز شده بود، مدیر کل دفتر «گسترش آموزش عالی» (چه عنوان بی معنی و بی مسمایی) خبر مرگ 12 رشته اساسی علوم انسانی را اعلام کرد و از 11 رشته نام برد: حقوق، مطالعات زنان، حقوق بشر، مدیریت، مدیریت فرهنگی و هنری، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، فلسفه، روانشناسی، علوم تربیتی و علوم سیاسی.
بخوانید! نام این رشته های بنیادین در علوم انسانی را به تکرار بخوانید تا دریابید فاشیسم جمهوری اسلامی چگونه گام به گام علیه تفکر و اندیشه و استقلال فرد و جامعه پیش می رود و چگونه همچون نظام های سلف خود در بلوک شرق و آلمان نازی قصد دارد «انسان» را در ایدئولوژی حاکم «ذوب» کند.
شخصی به نام ابوالفضل حسنی که بی تردید عقل و اندیشه خود را با مقام مدیرکلی و «ذوب» شدن در نظام، تاخت زده است، گویی خبر یک پروژه موفقیت آمیز را به اطلاع می رساند به خبرگزاری مهر می گوید: «70 درصد محتوای این رشته ها با محوریت بومی و دینی بازنگری می شود» زیرا «این رشته ها باید با اولویت های بومی و دین محوری بازنگری شوند به طوری که محتوای آنها که بیشتر غربی است با محورهای دینی و اسلامی هماهنگ شود».
یعنی این رشته ها از دستاوردهای جامعه بشری خالی، و به فرهنگ انحصارطلب، سلطه جو و امر و نهی های شریعت اسلام محدود و مجهز شود. آنچه جمهوری اسلامی «غربی» می نامد همانا اندیشه آزاد و مستقل است که دستاورد شکوفایی جامعه بشری پس از سال های سیاه قرون وسطاست که طی آن برادران مسیحی نظام حاکم بر ایران جنایاتی را بر سر مردمان اروپا آوردند که امروز آنها بر سر ایرانیان می آورند.
موج اول انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی که سه سال تحصیل در دانشگاه های ایران را متوقف ساخت و به اخراج هزاران استاد و دانشجو و کارمند دانشگاهی و حتا دستگیری و اعدام برخی از آنان انجامید، عرصه علم و دانش را در ایران به طور منفی دگرگون ساخت. هر موفقیتی که در عرصه دانشگاه حاصل شد، نتیجه تلاش استادان و دانشجویانی بود و هست که خود، خویشتن را پروردند و نگاه داشتند تا یا در سکوت و حاشیه به کار بپردازند و یا در نخستین فرصت ممکن، راه ترک وطن در پیش گیرند.
ایران از استادان برجسته خالی شد. بسیاری از آنان یا داوطلبانه بازنشسته شدند، یا بازخرید شدند، یا به خارج از کشور رفتند و یا با موج جدیدی که به راه افتاده است، به بهانه «سکولار» بودن اخراج می شوند. دانشجویان برجسته به محض پایان تحصیل خود و یا چه بسا در میانه آن، راه دانشگاه های اروپا و آمریکا و حتا مالزی و روسیه در پیش می گیرند. این ضایعه جبران ناپذیر، جدا از دروس و واحدهای اجباری در زمینه اسلام است که از سر گذراندن آنها به دانش آموزان و دانشجویان تحمیل می شود.
پس کی؟
اینک موج دوم انقلاب فرهنگی با تأسیس مدارس قرآن، با واگذاری مدیریت مدارس به حوزه های علمیه و گسیل آخوند و طلبه به مدارس، و با حذف علوم انسانی از دانشگاه های ایران می رود تا هر آنچه در این زمینه «کم کاری» شده بود، جبران کند.
جمهوری اسلامی انقلاب فرهنگی را همراه با انقلاب اصلی که هنوز با سرکوب و حذف دگراندیشان ادامه دارد، پیش می برد. رسانه های منتقد، معترض و مخالف جمهوری اسلامی از اخبار مربوط به زندان و دستگیری و فشار انباشته اند و موج دوم انقلاب فرهنگی و مرگ علوم انسانی در جمهوری اسلامی در سایه خبرهای دیگر قرار می گیرد.
برخورداری از علم و دانش، داشتن و حفظ اندیشه آزاد و مستقل، از حقوق بشر است. علوم انسانی مانند هر دانش دیگری، جهانی و عموم بشری است و «بومی» و «دینی» ندارد. آنان که به درستی در پاسخگویی به هر فشاری، کمپین بر پا کرده اند، از یاد نبرند که اساس همه آن حقوق شهروندی را که زیر پا نهاده می شود، علوم انسانی تشکیل می دهد.
یک بار دیگر نام رشته هایی را که می میرند تا سترون و بی خاصیت و ذوب شده و به روایت مجعول و کاذب حکومت اسلامی دوباره زاده شوند، بخوانیم:
حقوق، که با دخالت شریعت از محتوای مدرن و انسانی خالی شده است.
مطالعات زنان، که با تبعیض جنسی در عرصه حقوق مدنی و جزایی، روی آپارتاید سیاهان را سفید کرده است.
حقوق بشر، که با مضحکه ای به نام «حقوق بشر اسلامی» مثله شده است.
مدیریت، که جامعه مدرن و پیشرفت بدون آن تصورپذیر نیست و جمهوری اسلامی آن را به قصه «مالک اشتر» کاهش داده است.
مدیریت فرهنگی و هنری، که در سایه «حلیه المتقین» و «توضیح المسائل» انجام می شود.
جامعه شناسی، که «امت» گوسفندوار را به جای یک «ملت» با تمام حقوق و ادعایش نسبت به حق تعیین سرنوشت خویش نشانده است.
علوم اجتماعی، که وصف «بول» و «غایت» و «طهارت» به معیارهای مناسبات آن تبدیل شده است.
فلسفه، که با فلسفه «ظهور» در چاه جمکران فرو می رود.
روانشناسی، که در آن تبعیض و جداسازی بین همه چیز و همگان و غلبه تخیلات دینی و ماورای طبیعت بر انسان از اصول بدیهی به شمار می رود.
علوم تربیتی، که سراپای آن چیزی جز تبلیغ امر به معروف و نهی از منکر و کنترل پلیسی افراد جامعه توسط یکدیگر نیست.
علوم سیاسی، که رسالت خود را در موعظه «اسلام» به عنوان مدعی ازلی و ابدی قدرت سیاسی و توجیه نظام ولایت مطلقه فقیه و تخطئه هر اندیشه خارج از «دین مبین» می بیند.
واقعا به غیر از جنایات ناشی از تبعیض جنسی و نژادپرستی قومی و مذهبی و زندان و شکنجه و تجاوز و کشتار و حذف در همه ابعاد آن، دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا ناسیونال اسلامیسم رژیم حاکم و فاشیسم اسلامی را باور کرد؟ چه معجزه ای باید روی دهد تا هر آنچه در توان هست علیه آن به کار گرفت؟ چه کمپینی مهم تر و بالاتر از نجات اندیشه؟ که اگر اندیشه نجات یافته بود، امروز شاهد آن نبودیم که علم و دانش انسان در چهارچوب تنگ ایدئولوژی فاشیسم اسلامی به بند کشیده شود. اندوه من از مرگ علوم انسانی است، از مرگ اندیشه در زندان حقارت، در برابر چشم همه، و سکوت و پراکندگی و پراکندگی...
آنان که خود را «همراه» می خوانند و دیگران «سران» و «رهبران» می خوانندشان، اگر امروز از جایگاه خود استفاده نکنند، پس کی؟ همه آنان که خود را مدعیان سیاست می شمارند اگر امروز دست در دست یکدیگر ننهند، پس کی؟ همه اینان، اگر امروز استاد و دانشجو را به اعتراض و اعتصاب در برابر اعدام علوم انسانی، که «انتخابات» و «رأی» یکی از بارقه های آن است، فرا نخوانند، پس کی؟ اگر امروز پدران و مادران و آموزگاران و دانش آموزان برای آینده خود به میدان نیایند، پس کی؟ پس کی؟ وقتی که کار از کار گذشت و دیگران به وسیله ای دیگر، چه بسا خونین تر، مانع گسترش فاشیسم اسلامی شدند؟ افسوس که امروز دیر است و آن فردا نیز دیر خواهد بود. ولی پس کی؟ پس کی؟
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment