Saturday, July 09, 2011

جریان ما

چون.......
· مهمترین کارمان در اول هر ماه صف کشیدن جلوی عابر بانکها برای
گرفتن حق السکوت ماهانه است. چون می ترسیم اگر اول ماه پول را برداشت
نکنیم مثل سهمیه بنزین می سوزد!
· روزهای تظاهرات و اعتراض از هر 100 نفر 90 نفر پشت کامپیوتر و
اینترنت منتظر خبر سقوط رژیم هستیم.
· یک ساعت در ترافیک بزرگراه همت معطل می شویم و ککمان نمی گزد ولی
سر تقاطع به اندازه ده ثانیه نمی توانیم منتظر عبور ماشین روبرویی باشیم.
· آنقدر راحت طلب و بی ارداه ایم که مشتری اول محصولاتی مانند قرص
لاغری، کفش افزایش قد، شربت ترک اعتیاد، داروی افزایش میل جنسی و... در
دنیائیم.
· وقتی در ایستگاه صادقیه می خواهیم سوار قطار شهری بشویم مثل
زمانی که در مهدکودک بازی صندلی می کردیم چنان به سوی قطار هجوم می بریم
که متوجه پیرمرد بغل دستی که عینکش افتاد و شکست نمی شویم.
· به محض رد کردن خروجی مورد نظر در اتوبان جفت پا روی ترمز می
رویم و با اعتماد به نفس کامل دنده عقب می گیریم.
· برای بچه خردسالمان هر روز چیپس و پفک و نوشابه می خریم ولی نمی
دانیم آخرین بار کی یک لیوان شیر خورده است.
· فاصله ظرف جمع آوری زباله تا در خانه مان 50 متر است ولی ترجیح
می دهیم کیسه را همان روبروی خانه داخل بوته های کنار پیاده رو پرت کنیم.
· پشت شیشه ماشین می نویسیم "میروم تا انتقام مادرم زهرا بگیرم"
ولی ناموس مردم در کوچه و خیابان از دستمان در امان نیستند.
· در تاکسی مکالمات تلفنی خود را با صدایی کاملا رسا انجام می
دهیم بدون اینکه متوجه باشیم تاکسی حریم خصوصی افراد نیست و حقوق دیگران
را نباید تضییع کرد.
· در ترافیک سر چهارراه با دیدن پسر بچه ای دوره گرد محبتمان گل می
کند و یک هزاری به او می دهیم و او بی آنکه بخواهد تا شب پول مواد مخدر
پدرش را جور می کند.
· آخرین باری که کتابی را ورق زده ایم مربوط به سالها پیش می شود.
· حاضریم به هر قیمتی ولو ثبت نام در دانشگاه مجازی دوقوزآباد سفلی
مدرک بگیریم و میلیونها خرج کنیم ولی بعد از فارغ التحصیلی تنها چیزی که
به دردمان نمی خورد همان مدرک است.
· برای اینکه وارد محدوده طرح بشویم روی پلاک ماشین لنگ خیس می
اندازیم تا دوربین شماره پلاک را ثبت نکند.
· یک شب را بدون ماهواره نمی توانیم سر کنیم ولی شبهای متعدد بدون
اینکه چند دقیقه ای با همسر خود گفتگو کنیم می خوابیم.
· برای ماشین پنج میلیونی که اقساطی خریده ایم، سه میلیون لوازم
اضافی وصل می کنیم ولی پول رفتن به دندانپزشک برای معالجه دندان خرابمان
را نداریم.
· برای هموطنمان که در خیابان سهواً جلویمان پیچیده شاخه و شانه می
کشیم و پیش زن بچۀ خودمان و او فحش و ناسزا حواله اش می کنیم ولی در
مقابل یک بچه لات شانزده ساله که لباس بسیجی پوشیده و شب در خیابان راه
را بر ما می بندد جرأت جیک زدن نداریم.
· برای سه روز تعطیلی صندوق ماشین و باربند را تا خرخره پر می کنیم
و با شش نفر راهی شمال می شویم و از سه روز تعطیلی را دو روز در ترافیک
جاده چالوس و هراز و فیرزوکوه می مانیم. ولی نمی دانیم دریاچه گهر کجاست!
· روز آشتی با طبیعت (13 فروردین) چنان بلایی به سر طبیعت می آوریم
که تا یکسال خودش را پیدا نمی کند.
· بقیه اش را شما بنویسد...

No comments: