FARSI TRANSLATION OF HOME PAGE ARTICLE IN ENGLISH (CLICK ON TITLE TO GO TO ENGLISH VERSION)
نوشته آلن پیترز
ترجمه پریا پرواز
آیت الله خمینی کیست؟
در بیستم فوریه که انتخابات 2004 صورت پذیرفت حمله شدید بر اعتبار و حقانیت آخوندها رو به افزایش بود. با وجود اینکه نام کاندیداهای اصلاح طلبان را از اوراق رأی گیری حذف کردند؛ باز هم نتوانستند تعداد قابل ملاحظه ای رأی جذب کنند. وسعت تقلب در آراء مشهود ساخت که چگونه آخوندها ناگزیرند برای باقی ماندن در قدرت به تقلب روی آورند و مشخص ساختند که نقطه اتکائی برای باقی ماندن در قدرت ندارند.
اکنون نشانه هائی در دست است که جدا کردن این گره مردان وابسته به مذهب از قدرت , حتی بیش از این؛ مورد حمله قرار خواهد گرفت؛ مخصوصأ شواهد حاکی بر اینست که ادعای آنان در برتری مذهبی هم مورد شک است.
رهبر اسبق شوروی ژوزف استالین گفته بود: مهم نیست چه کسی رأی میدهد بلکه مهم است چه کسی آراء را میشمارد. انعکاس این گفته را میتوان در انتخابات سراسری ایران در بیستم فوریه 2004 دید. گروهی مأمورین ورزیده که فقط به رهبر دیکتاتور رژیم علی حسینی خامنه ای پاسخگو بودند آراء را شمردند و نتیجه را اعلام کردند. بگونه ای که هیچکس نه در داخل ایران و نه خارج نتیجه اعلام شده را باور نکرد و صحیح ندانست.
صحت آراء در انتخابات بیستم فوریه دو هزار و چهار مخصوصأ وقتی بیشتری مورد سوء ظن قرار گرفت که دیندند جعبه هائی که با آراء دروغین نیمه پر هستند در روز انتخابات به محل رأی گیری آورده شدند و جمعیت مصنوعی که جلوی صندوقها صف کشیده بودند بدین دلیل بود تعداد صندوقهای رأی را در حوزه ها مخصوصأ کم کرده بودند تا صف طویل بوجود آید و ظاهرأ به نظر برسد که تعداد زیادی در حال رأی دادن هستند.
این حقه بازی وقتی به اوج خود رسید که گروه 300 نفره خبرنگاران خارجی؛ به هر یک از حوزه ها انتخاباتی وارد میشدند, یک حمعیت کرایه شده از زنان چادر سیاه که به آنان مأموریت در این باره داده شده بود نیز به آنجا آورده میشدند تا فورأ به رأی دادن بپردازند.
یک منبع اطلاعاتی از تهران گزارش داد که 54 جعبه پر شده از آراء گرفته شدهاز مردم گم شده. بدوأ وزارت کشور اعلام کرد ارقام صحیح نشان میدهد کلأ یازده در صد از مردم در رأی گیری شدکت کرده اند بلافاصله این وظیفه از وزارت کشور سلب شد و بعدأ آنچه دولت اعلام کرد بدینگونه بود که پایتخت بیش از %30 و در سطح مملکت بیش از 50% در رأی گیری شرکت کرده بودند. از این آراء تعداد بسیار فراوانی ورقه های رأی سفید بود که کارمندان دولت و دانشجویان و غیره به صندوقهای رأی ریخته بودند زیرا به آنان ابلاغ شده بود در صورت نداشتن مهر در شناسنامه هایشان دچار اشکالات مختلفی خواهند شد.
اصلاح طلبان و گروههای مخالف و مجاهدین خلق و چپها بر اساس محاسباتی که کردند؛ اعلام نمودند تنها 10 الی 15 در صد مردم رأی داده اند و افراطیون بیش از همین تعداد طرفدار ندارند. چیزی که بیش از کش و واکش بین افراطیون و اصلاح طلبان دیدنی است آشفتگی است که از اعماق اوضاع سیاسی ایران سر بر میدارد. این آشفتگی تهدیدی است بر بی ثباتی موقعیت رژیم ؛ قبل از نا آرامی دانشجویان, و هدف گیری آن بر حقانیت اصل کودتای اسلامی است.
اصلاح طلبان که چیزی برای از دست دادن برایشان باقی نمانده بود و از در صلاحیت برای انتخاب مجدد بشدت غضبناک بودند؛ نتیجتأ میدیدند تنها جائی که ملت میتوانند رأی بدهند نیز توسط افراطیون اشفال شده است لذا در مقام مقابله بر آمده و حمله ای را آغاز کردند و هر گونهادعای مشروعیت رژیم وحکومت آخوندی را نفی کردند و هرنوع قدرتی را بر آنان نامشروع دانستند چه برسد بر حکومت. البته منابع سیاسی بر آورد کرده بودندکه هر نوع فشار در این راستا میتواند به سقوط رژیم آخوندی منتهی شود.
اختیارات و لیاقت زمامداری رهبر رژیم علی حسینی خامنه ای بطور علنی و واضح و مستقیمأ در توسط نامه سرگشاده و بی سابقه زیر سؤال قرار گرفت. این نامه که توسط نمایندگان مجلس نوشته شده بود , در خارج از ایران هم بصورتی گسترده پخش شد. دو نشریه یاس نو و شرق که این نامه را در داخل منتشر کردند بلافاصله بسته شدند. این مقابله بی سابقه بر علیه رهبریت آخوندی ایران علامتی بود بر کوششی برای اینکه اصل رژیم آخوی را بزانو آورد بجای اینکه جزئیات مربوط به انتخابات را ترمیم کند یا استفاده غیر قانونی از قدرت را در ساخت این رژیم نشانه بگیرد.
ملایان که دیگز مانند زمان آیت الله روح الله خمین در هنگام سقوط سلطنت در 1979 یکپارچه نبودند و مذهب و عقایدی یکنواخت نداشتند. خمینی توانسته بودبا سرسختی و یکدندگی عقاید خود رابر همه مسلط سازد و لیاقت خود را در نگهداری سیستم ثابت کند. ولی حالا شکافهای مخفی شده قبلی بینبازیگران اصلی فاصله های بیشتری مییافت. وقتی پرده دمکراسی و انتخابات آزاد توسط محافظه کاران پاره شد آنچه عریان گردید بیش از آن بود که رژیم قثد داشت نشان دهد.
قابل ملاحظه است که رئیس جمهور قبلی ایران و رئیس شورای مصلحت نظام وتاجر بین المللی اکبر هاشمی رفسنجانی هم بوضوح در مذاکرات با آمریکا مخالفت سیاسی خود را با علی خامنه ای ابراز داشت و ابراز تأسف کرد از اینکه خامنه ای هم به همان اعتیاد ضد آمریکائی خمینی چسبیده, بجای اینکه واقعیت بین باشد و برای ایران قابلیت و امکان پیش رفت فراهم کند
عالمان مذهبی هیچگونه پایه و اساسی برای لقب آیت اللهی که خامنه ای بخود نسبت داده نمی یابند ورفسنجانی هم این نسبت را به غلط داراست و حتی به خمینی هم این لقب به دروغ داده شد که از اعدام رهائی یابد
با حذف همه شروط اصلاح طلبان اکنون به قلب انقلاب حمله ور شده و مسئله ناپدید شدن آیت الله العظمی موسی صدر را در25 سال قبل, هنگام بازدید از لیبی زیر سؤال بردند و بر حل آن پای فشاری نمودند
رهبر شیعیان لبنان آیت الله العظمی موسی صدر که اصلیت ایرانی داشت و متولد ایران بود, بیش از هر کسی در میان شعییان جهان از احترام برخوردار بود. او حاضر نشد خمینی را بعنوان آیت الله بپذیرد و با نفوذی که موسی صدر داشت سدی بود شکشت ناپذیر در برابر نقشه های سیاسی خمینی و همه کسانی که برای سرنگونی شاه میکوشیدند زیرا به کسی مانند خمینی احتیاج داشتند تا نوک تیز حمله آنان باشد
ناپدید شدن اسرار آمیز موسی صدر, در حالیکه جنازه او هرگز یافته نشد راه را برای خمینی گشود.تا بر ایران غلبه کند که آنرا باید غلبه یک شهروند خارجی بر یک مملکتی دانست که نه در آن بدنیا آمده و نه حتی یک قطره خون ایرانی در رگهای بدنش جریان دارد چه از طرف پدر و چه از طرف مادر. وقتی یکی از طرفداران خمینی در کالیفرنیا از او با احترام یاد کرد و او را به نظر خود چون هیتلر مرد بزرگی دانست بقیه ایرانیان که دوستدار خمینی نیستند او را مانند چنگیز خان مغول غاصب حکومت دانستند
اصلاح طلبان مانند کسانی بودند که در یک رزمگاه, دشمنی قوی تر را نمیتوانستند بزانو در آورند.لذا به هر گونه هتک حرمت آخوندها که دوستان سابق آنها بودند پرداختند و همچنین به بنیانگذار جمهوری اسلامی که اکنون این سرکردگان مشروعیت خود را از او میگرفتند یعنی خمینی و بنیانی که او ساخته بود را هدف قرار دادند. بهر حال امروز دلایلی وجود دارد که نشان میدهد خمینی هرگز ایرانی نبوده و حقی ندارد که سیاست خود را بر ایرانیان تحمیل کند
همچنین ارتقاء اوبه مقام آیت اللهی چیزی جز حفظ ظاهر به اقتضای زمان برای جلوگیری ازاعدام او در سال ا964 به جرم خیانت به وطن نبوده است. در سال ا979 که خمینی به ایران بازگشت سعی فراوانی مبذول شد که هرگونه آثار بر اصلیت غیر ایرانی خمینی و کذب بودن لقب آیت اللهی اوکاملأ از بین برود . یکی از اولین اقدامات خمینی بعد از سرنگونی شاه این بود که چند ساعت پس از ورودش به ایران دو مرد را که شاهدی زنده بر غیر ایرانی بودن و آیت الله نبودن او بودند از بین ببرد.
یکی از این دوتیمسار حسن پاکروان رئیس ساواک بود یعنی سازمان شاهنشاهی امنیت و اطلاعات کشور و بعد هم باعجله هر چه تمامتر دست به قتل آیت الله العظمی شریعتمداری زد یعنی کسی که به اتفاق آیت الله گلپایگانی در 1964 فتوای کذب برآیت اللهی خمینی داد تا از اعدام او که بعلت خیانت به وطن بر آن محکوم شده بود جلوگیری کنند. اعدام یک آیت الله بر طبق قانون ممنوع است. در آن موقع با فعالیت شدید سفیر انگلیس و تیمسار پاکروان سعی فراوان شد که دلیلی پیدا کنند تا بعلت آن خمینی را که محکوم به خیانت به وطن شده بود دولت نتواند اعدام کند. مشهور است که در آن موقع پاکراوان بسختی کوشید تا از اعدام خمینی جلوگیری کند.
شریعتمداری که ازتوطئه یک سوء قصد بر ضد جانش رهائی یافت در خانه خود محبوس و ممنوع الملاقات شد و حق هر نوع سخنرانی و تدریس و دیدار با مقلدین و طرفداران را از او سلب نمودند فقط چند نفر از نزدیگانش حق ملاقات با او را داشتند. هر گونه ادعائی بر ضد خمینی وی را مورد اتهام و خطر جدی قرار میداد.
گزارشات جدید از تهران نشان میدهد که فتوای مرگ سلمان رشدی توسط خمینی , که در سالهای اخیر ملغی شده بود, و بعلت نوشتن کتاب ضد اسلام بوده اکنون مجدأ برقرار گردید تا موجب عبرت روزنامه نگاران و نویسندگان که آخوندها قادر نبودند مستقیمأ آنها را کنترل کنند قرار گیرد. آخوندها بدین وسیله میخواهند به نویسندگان بگویند که به کوچکترین اقدام برای تزلزل موقعیت و قدرت آنها و غیر قانونی جلوه دادن حکومت مطلقه شان توسط بنیاد گرایان نادان پاسخ مرگبار توسط بنیاد گرایان نادان داده خواهد شد.
عده بسیاری مدعی هستند که مادر خمینی از شهروندان کشمیر است اما از اصلیت پدر او و نام واقعی او همه بکلی بی خبرند. سناتور سابق ایران موسوی , متعلق به زمان شاه که از خوزستان استانی در جنوب ایران بوده پدر و چهار پسر خمینی را بخوبی میشناخت.و به احتیاجات آنان رسیدگی میکرد و از قدرت خویش استفاده کرده و برای آنان شناسنامه های ایرانی به گونه ای تهیه کرده بود که لازم نباشد به خدمت سربازی بروند. سناتور موسوی بفرمان خمینی بلافاصله بعد از بازگشت او از فرانسه و کودتای 1979 به قتل رسید
تیمسار پاکروان مردی که جان خمینی را در 1964 نجات داد, همان روز که در منزل خویش دستگیر شد در پشت بام خانه بضرب گلوله از پای در آمد زیرا مدارکی بر اصلیت خمینی جمع آوری کرده بود. پرونده ساواک هنوز موجود است زیرا یک افسر جزء ساواک که بعدأ در زمان خمینی به سازمان ساواما پیوست که همان ساواک است با نام جدید در دولت اسلامی, توانست این مدارک را بدست آورد و برای روز مبادا نگهداری کند این مرد مدتها بعنوان سرپرست ماواما در آمریکا بسر برده.
چرا خمینی با چنان عطش خونخواری به ایران بازگشت. کاملأ مشهود است که او میخواست انتقامی را که قبل از سال 1979 گفته بود گرفته باشد.او قبلأ گفته بود به خونخواهی پسرش هر چه بتواند ایرانی میکشد.زیرا باندازه موهای سر پسرش در ایران مقصر وجود دارد. پسر او در یک سانحه اتومبیل کشته شد اما خمینی در ذهن خود مسئولین امور را مجرم میشناخت.
چون نتوانسته بودند پدر خمینی را شناسائی کنند لاجرم به اجداد مادری او رجوع کردند و گفته شد که اجداد پدری او هم مانند مادرش کشمیری بوده ولی در اصل چنین موجودی وجود نداشت, بلکه شخصی خیالی را بعنوان این پدر هندی تصور کرده بودند.
پدر واقعی خمینی ویلیام ریچارد ویلیامسون درسال 1872 در بریستول انگلیس از یک پدر و مادرو سلسله انگلیسی زاده شد. این اخبار بطور دست اول از یک کارمند کمپانی نفتی انگلو ایرانین ( بریتیش پترولیوم ) بدست آمده است.او کسی است که خود همکاری با شخص کلیدی این ماجرا داشته است و مخصوصأ اظهارات او بیشتر با عدم تکذیب از طرف سرهنگ آرچی چزم همراه شد . این سرهنگ یک مامور سیاسی انگلیس و کارمند بریتیش پترولیوم بود که پدر خمینی کارمند او بوده و همچنین او ادیتور تایمز مالی بود .وی در مصاحبه ای با یک روزنامه نگارکه در ایرلند انجام شد مطالبی گفت.
چزم که در آن موقع 78 سال داشت گفت , من حاجی را بخوبی میشناسم ( این نامی بود که ویلیامسون در آن موقع با آن مشهور بود) او آنوقت برای من در بریتیش پترولیوم کار میکرد. مسلم است که او در آن منطقه حال و هوای محلی بخود گرفته بود اما اینکه او پدر خمینی است یا نه من نمیدانم. درحالیکه اگر سرهنگ چزم این مطلب را خود باور نداشت میتوانست پاسخ تمسخر آمیز بدهد بجای اینکه جواب سیاستمدارانه بدهد آنهم از کسی که حاجی را خوب میشناسد (بالانتیجه حقیقت را بدرستی میداند)
چزم بوضوع نمی خواست مباحثی را که موجب اختلافات سیاسی میشد عنوان کند ویا امکانی برای رسوائی خمینی درحالیکه او تازه زمام امور ایران را بدست گرفته بود بوجود آورد. او همچنین بعنوان یک مامور سیاسی سابق نمیخواست بریتانیا را در یک برخورد جدید با خاور میانه بکشاند.اما در عین حال آمادگی نداشت که دروغ جدیدی بجای توضیحی که داده بود تحویل دهد
شرح ماجرا
پسری جوان , مو مشکی , زیبا و مغرور از اهالی بریستول بنام ریچارد ویلیامسون در سن 13 سالگی از خانه گریخت و به جاشویان یک کشتی که در خط استرالیا کار میکرد پیوست گرچه قبل از اینکه کشتی به آنجا برسد از آن فرار کرد و تا سن 20 سالگی که او در شهر آدن, جنوب بخش عربی پنسولا و بخش جنوبی یمن به نیروی پلیس منطقه پیوست از او خبری در دست نیست.
زیبائی او بزودی چشم سلطان فاضل ابن علی, حاکم لاهیح , را گرفت و او را تشویق کرد که همکاری با پلیس را رها کند و با وی زندگی کند.بعد ها ریچارد او را برای زندگی با شیخ دیگری رها کرد. این شخص یوسف ابراهیم نام داشت و یکی از خویشاوندان الشاه که امروزه حکمران کویت است بوده.
در باره پرشین گالف و عربین پنسولا در آن زمان باید به چند نکته توجه داشت.کشورهائی در آن منطقه مانند لبنان؛ عراق؛ اردن؛ سوریه؛ عربستان سعودی و غیره در آن زمان اصلأ به عنوان یک حکومت وجود نداشتند. بلکه این کشورها حدود 70 سال پیش توسط بریتانیا و فرانسه وقتی منطقه را تقسیم بندی میکردند بوجود آمد. ایران یا بگونه ای که در آن موقع نامیده میشد, پرشیا, در فاصله زمانی اندکی تحت کنترل قزاق های روسی در شمال و انگلیسها در جنوب در آمد. گرچه بطور تکنیکی غیروابسته و تحت سلطنت سلسله قاجار بود که غالبأ از کار کشور بی خبر بودند.
ارتش بریتانیا نیز تحت سرپرستی سرهنگ دوم سایکس ( که بعدأ بعنوان سر پرسی سایکس ) نامیده شد در شیراز مستقر بودند. اما از نظر سیاسی تحت کنترل سر آرنولد ویلسون در خرمشهر بودند که در آن موقع معمره نامیده میشد.که البته آقای الکینکتون از مسجد سلیمان ودکتر یانگ که مقیم اهواز بود با او همکاری داشتند. هر سه این افراد در خوزستان مقیم بودند که بعدها سناتور موسوی از آنجا نمایندگی مجلس را پیدا کرد. سرهنگ تی- ای- لارنس که بعدها ملقب به لارنس عربستان شد از شهر بصره در مسوپتامیا یا عراق و خرمشهر در این برهه از زمان آنان را سرپرستی میکرد.
سرزمینها نفت خیز در حالیکه اعراب و ایرانیان بسیار دور بودند از اینکه تکنولوژی مربوط به استخراج آنرا بدانند تا بتوانند آنرا توسعه دهند یا حتی داشتن متاعی چنین گرانقدر را بها نهند, توسط انگلیسها کشف و استخراج میشد التبه با همکاری کمپانی انگلو ایرانین که برای اینکار بوجود آمده بود که نفت ایران را از استان جنوبی ایران بیرون بکشد و ببرد.
در طرف دیگر خلیج فارس کشور کویت هنوز تشکیل نشده بود بریتانیا بعنوان یک بازی کننده اصلی سرزمینهای نفت خیزباید منطقه را هم از نظر سیاسی و هم از نظر متخصصین کنترل میکرد. در 1924 حاجی عبداله ویلیامسون بعنوان یک مأمور سیاسی به این کمپانی پیوست. او در سال1937 در65 سالگی تحت همین نام بازنشسته شد. قبلآ در منطقه کویت فعلی او به دین اسلام گرویده بود و نام عبدالله را بر خود انتخاب کرده بود.در آن زمان اسم فامیل هنوز مرسوم نبود بلکه مردم را بعنوان پسر پسر فلان کس میشناختند که غالبأ کسب و کار آنها را نیز جزو نشان ها می آوردند به مدت 14 سال او در میان عربهای بدوی پنسولا زندگی کرد. از1895 تا 1898 او بعنوان زائر به مکه رفته و در آنجا لقب واقعی حاجی را گرفت و ضمنأ نام اولین حامی خود فاضل را برای فامیلی خود برگزید و به آن لغت زبیری را اضافه کرد.که موجب شناسائی او بشود.لذا ریچارد ویلیام ویلیامسون تبدیل شد به حاجی عبدالله فاضل زبیری
در اثناء خدمتش در بریتیش پترولیوم در خلیج فارس حاجی عبدالله برای مرخصی مرتبأ به کشمیر میرفت.تا کمی از گرمای بیرحم خلیج فاصله بگیرد. تا کنون در این مدت حداقل 7 مرتبه با زنان عرب و هندی تحت رسوم اسلامی ازدواج کرده بود. صاحب 13 بچه که 7 نفر از آنان پسر و بقیه دختر بودند شده بود. اغلب این بچه ها خیلی زود در کوچکی مردند سیر و سیاحت مکرر و ازدواج با زنان هندی و نام حاجی عبدالله فاضل زبیری احتمالأ بعدها موجب شایعه داشتن پدر کشمیری برای خمینی شد.
مسلمأ بسیار باور نکردنی بود که شخصی چون حاجی عبداله, با موهای تیره که مسلمانی معتقد و بسیارفناتیک بود و با شور و هیجان بچه های خودش را مطابق تعالیم این دین و با فرهنگ عرب بار می آورد بتواند یک خارجی مخصوصأ انگلیسی باشد.
او اصرار ورزید که چهار پسر او که زنده مانده بودند به مدرسه دینی نجف در عراق بروند.و تحت تعالیم آیت الله یزدی (اهل یزد) و شیرازی ( اهل شیراز) قرار بگیرند دو نفر از این فرزندان بنام هندی زاده( متولد هند) و پسندیده (کسی که مورد قبول واقع شده ورضایت بخش است) بقدری خوب تحصیل کردند که خود آیت الله شدند.
سومین نفر که پسری شرور بود نتوانست در نجف پیشرفتی در تحصیل بکند لذا بشهر مذهبی ایران, قم رفت. در آنجا تحت نظر آیت الله بروجردی تعلیم گرفت . در زمان اعلیحضرت رضا شاه که داشتن نام فامیلی را اجباری اعلام کردند, او نام شهر محل اقامت خود خمین را انتخاب کرد و در نتیجه نامش شد خمینی.
چهارمین پسر که از تحصیلات مذهبی متنفر بود به کویت رفت و دو عدد پمپ بنزین باز کرد و نام خود را حاجی علی ویلیامسون گذاشت یعنی نام پدری خود گرچه مشخص نیست که او هرگز واقعأ به مکه رفته وحاجی شده باشد.اما این مسئله بخودی خود میتواند اثباتی باشد که از طریق این برادر؛ خمینی با جاجی ویلیامسون مربوط است. وگرنه چرا باید برادر خمینی لقب ویلیامسون را برای خود انتخاب کند. بچه های این پدر (آقا حاجی عبدالله ویلیامسون در بریتیش پترولیوم)توسط رضا شاه بهمراهی سه مامور دیگر بریتیش پترولیوم بجرم فعالیتهای سیاسی ضد ایرانی از ایران رانده شدند لذا به برادر دیگر خود در کویت پیوستند. در اینجا او مسئولیت تقسیم بندی نفت را برای کمپانی انگلو ایرانین بعهده گرفت.
بعلت اقامت طولانی در دنیای عرب و پذیرفتن مذهب اسلام او توانست قرار دادی را فراهم آورد که نفت کویت بصورت50%50 بین آمریکا و کمپانی انگلو ایرانین تقسیم شود وهمچنین در 1932 انحصار پژوهش بر نفت ابوظبی را برای بریتانیا بدست آورد.
عدم سواد کافی او موجب شد که انگلستان ناگزیز آرچی اچ تی چزم را برای عقد قرار داد با ابوظبی بفرستد و همچنین با نفوذ سیاسی که حاجی عبدالله داشت توانستند رقبای دیگر مانند سرگرد فرانک هولمز و شیخ حسین ومحمد یاثین را کنار زده و قرارداد انحصاری بدست آورند. بطوریکه چزم گفته است پدر خمینی را بخوبی میشناخته است. در 1979 خمینی میخواست انتقام رانده شدن پدرش را از ایران بگیرد و فلسفه خرافاتی خود یعنی ولایت فقیه را از اسلام بر ایرانی تحمیل کند که داشت در زیر فشار اقتصادی بعلت تعدی کمپانیهای خارجی خرد میشد زیرا این کمپانیهای نفتی برای ایران تعین تکلیف میکردند که چه مقدار نفت استخراج کند و چه مقدار ان نصیب ایران شود.با چه بهائی.
خمینی که خود و فامیلش سابقه مذهبی داشتند با اتکاء بر این سابقه دست به یک شورش بر ضد سلطنت در ایران از طریق مساجد زد.که موجب فرمان حکومت نظامی شد وعاقبت هم او دستگیر و به اعدام توسط آویختن از چوبه دار محکوم گردید و نتیجتأ موجب شد به او لقب کذب آیت الله داده شود تا از مرگ بگریزد.
بعد از اینکه بگونه ای رسمی از ایران به ترکیه تبعید شد سر از عراق بدر آورد.جائی که او تذکره ای درباره فلسفه رفتاراجتماعی اسلامی نوشت که از نظرگاه مقیاسهای مذهبی آنقدر دچار آشفتگی و نامفهومی بود که بعدأ در زمان حکومتش در 1979 هرجا توانستند آنها را خریداری کرده و معدوم نمودند.مضحک ترین آنها بزبان عربی بود و بعد هم نسخه ای تمیز تر از آنرا بزبان فارسی تهیه کردند.
بعضی زبان شناسان که بعدأ سخنرانی های او را در سالهای1979 و 1980 مورد مطالعه قرار دادند معتقدند که لغات فارسی مورد استفاده او بیش از 200 لغت نبوده و لذا نه تنها خون ایرانی در او نبود بلکه زبان ایرانی را هم بلد نبوده است. تعداد ایرانیهائی که در زمان او و اخلافش در 25 سال گذشته بعلت حکومتی که او برقرار کرده است مرده اند به صدها هزار نفر میرسد.و اگر مرگ آنها که بعلت جنگ هشت ساله عراق و ایران مرده اند نیز بر آن اضافه شود سر به بالاتر ازیک میلیون میزند. این انگلیسی ایرانی با فلسفه مذهب عربی سنی خود ابدأ محبتی به ایران و ایرانی نداشته است.
در هواپیمای ایران ایر که خمینی را در ابتدای 1797 از پاریس به تهران برمیگردانید در حالیکه دوربینهای خبری از او فیلم برداری میکردند یک خبر نگار پرسید چه احساسی از بازگشت به ایران دارید ؟ و او پاسخ داد هیچ! . این سؤال تکرار شد اما جواب هم تکرار شد – هیچ!
آلن پیترز نام مستعار شخصیتی است که این مقاله را نوشته او سالها در مسائل امنیتی و سیاسی ایران بوده واین گزارش توسط ایشان کپی رایت 2004 را داراست.
Friday, August 25, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment