Sunday, December 20, 2009

هشدارشاهزاده رضا پهلوی





هشدار



شاهزاده رضا پهلوی


به


دانشجويان و آزاديخواهان


٢٨ آذر ماه ١٣٨٨


هم ميهنانم،


سياست، بيش از هر پهنۀ ديگری از زندگی بشری، جايی ست برای آزمون و خطا و کسی که پا به


عرصۀ سياست می گذارد، بايد پاسخگوی خطاها باشد و هنگامی که پاسخگو نبود، روشن است که از


سوی مردمان آزاده، به حق، به چالش کشيده می شود؛ رژيم جمهوری اسلامی اما، نه استوار بر خِرد


انسانی، بلکه مدعی يک نظام الهی عاری از خطاست که انسان را در هيچ وجه اش موجودی واجد


حق نمی داند، بلکه او را موجودی مکلف و در بند و بست زنجيره ای از تکليف ها می انگارد؛


اين رژيم، که به علت متکی نبودن به خِردِ خود – استوار انسانی و آزادی گزينش برآمده از آن، دو


را به جای آنان نشانده « ضابطه » و « تکليف » را دور انداخته است و « قانون » و « حق » مفهوم


است، همزمان از بدو پيدايش اش خود را به سنت معصومانی کوک زده است که داو نمايندگی


خصوصی شان را نيز دارد؛ بنابراين مسلم است خمينی، که حتی دولت موقت بازرگان را نيز دولت


امام زمان ناميد و بدينگونه جلوی هرگونه نقد و واپرسی از آن را گرفت، نمی توانست پايه گذار


نظامی باشد که خود را برايندی از رای آزاد انسان ها و خدمتگذار زمين و زمينيان بداند؛ چنين رژيم


شعبده بازی، که مفهوم شهروندی در آن، بنا برتعريف، به هيچ وجه محلی از اعراب ندارد، گوهر


وجودی اش حکم می کند که سياست ورزان را تا سطح قديسان و معصومان بالا برد و انسان ها را،


تا نهايت بی حقوقی پايين؛


اما هم ميهنانم، اين رژيم نيز، چون هر دستگاه حکومتی ديگری، در نهايت چاره ای ندارد جز سر


فرو آوردن در برابر منطق زمين و تن در دادن به رای همگانی انسان های خود مختار. ما در ايران


پسا جمهوری اسلامی يک چنين نظامی را خواهيم ساخت؛ نظامی استوار بر مبانی تمدن ايرانشهری


که دراش نيکی همگانی برايندی باشد از يک همرايی ملی و رای آزاد انسان ها. نظامی، که با


پذيرش مفهوم شهروندی و رعايت اصل حاکميت مردم بر مردم، تعادل ميان سود انسان و پاسبانی از


طبيعتی را نيز که انسان را زاده است مد نظر داشته باشد و از زن و مرد بتوانند دراش به آزادی و


آزادگی، زندگی ای مرفه و عادلانه را از سر گذرانند و جهان و هستی را آباد کنند.


عزيزانم،


اين البته چيزی ست که در آينده ای نزديک در انتظار ما ست، اما اينک بيائيد به راستی ببينيم که چه


روی داده است؟ پاسخ بسيار ساده است: ملتی ستم کشيده و جوانانی جان به لب رسيده که به زور


می خواهند آن ها را با قوانينی ضد انسانی و متعلق به قرن ها پيش اداره کنند، عکس کسی را به آتش


کشيده اند که ايران شان را آتش زده است. ملت عکس کسی را پاره کرده است، که تمدن ايرانزمين


را پاره کرده است؛ آيا به راستی اين مدنی ترين و نمادين ترين اعتراض قابل فهم نيست؟ مسلم است


که ذره ای انسانيت و شرف برای فهم و پذيرش اين واکنش و فرياد برآمده از اعماق بسنده است؛ آنچه


که در برابر ما دارد روی می دهد خيلی روشن است: ملتی بزرگ با فرهنگی هفت هزار ساله به


بلندای قامت اش برخاسته است، سراش را از پنجرۀ زمان بيرون آورده است و با صدايی رسا دارد


می گويد: من نه بُت، که آزادی می خواهم! بُت پرستان ديو منش را اما، که محبوب ترين


قربانی شان از همان روز نخست، همانا آزادی بوده است و شرافت، سر شنيدن نيست؛


ايرانيان،


شکی نيست، ما با يک نظام جادو پيشه و فتنه گر روبروئيم که امروز هر دو جناح اش را بيم مرگ و


فروپاشی دربرگرفته است. از اين روست که هر دو بال نظام نيز می خواهند آتش زدنِ عکس خمينی


را دستاويزی کنند برای خاموش کردن صدای آزادی خواهی ما و جلوگيری از درهم شکسته شدن


نظام شان؛ هم ميهنانم، اين ها دروغ گويان اند که امروز مدعی آزادی خواهی شده اند و برای به آتش


کشيده شدن يک عکس ماتم گرفته اند، اين ها دروغ گويان اند، چرا که خود نه با سوزاندن عکس،


بلکه با سوزاندن انسان های زنده راه خود را به سوی قدرت باز کرده اند؛ آری، اينان همانانی اند که


بيش از ۴٠٠ ايرانی بی گناه را در سينما رکس آبادان در آتش سوزاندند تا تنور انقلاب شان را داغ


تر کنند!


نه، ما فراموش نمی کنيم که خمينی کسی ست که از همان روز نخست به قدرت رسيدن اش در پشت


بام مدرسۀ علوی دست به کشتار گروهی ارتشيان دلاور ايرانزمين زد و آدم کشی را تا سطح يک


فضيلت بالا برد و برای جانشينان و شاگردان گوناگون اش نيز به ارث گذاشت؛ خمينی کسی ست که


همۀ آن مراجع تقليدی را که نمی خواستند پای دين به درون حکومت کشيده شود و مخالف او و


نظريۀ ولايت فقيه اش بودند، به محض قدرت يافتن يا خانه نشين کرد و يا دستور خلع لباس شان را


صادر نمود؛ آيا به راستی بهتر نبود که به جای وارد شدن به عرصۀ سياست، شيوۀ ديگری را


برمی گزيدند؟ و آيا امروز بهتر نيست که از تاريخ درس گرفته و تن به خواست ملی مردم دهند و به


جای پايفشاری بر بی راهۀ خمينی، دين را به عرصۀ خصوصی بازگردانند و کار سياست را به


سياست ورزان وانهند؟ آيا واقعا گوش شنوايی هست؟


دانشجويان عزيزم،


رستاخيز تمدنی و جنبش آزادی خواهی ما به يک نقطۀ بسيار حساس و سرنوشت ساز رسيده است؛


از اين رو، امروز بايد همگی هشيار باشيم و اجازه ندهيم که رژيم، که زير فشار دوگانۀ داخلی و


خارجی به شدت بی رمق و ناتوان شده است و در آستانۀ فروپاشی کامل است، از تنگنای مرگ آوری


که در آن گير کرده است خود را برهاند؛ امری که مسلما با همت و همدلی همۀ ما روی نخواهد داد و


ما به زودی خواهيم ديد که همۀ نيروهای ارتشی و سپاهی ايران پرست، در يک اتحاد ملی به ملت


آزادۀ ايران خواهند پيوست و ما به اشتراک ايران خود را پس خواهيم گرفت.


هم ميهنانم،


بيائيد در اين روزهای سرنوشت ساز هستی مان، بيائيد در اين پيچ بزرگ تاريخی که در آن


ايستاده ايم و هر انديشه و گويش و کُنش مان می تواند نه تنها زندگی شخصی ما، بلکه هستی نوادگان


و نسل های بی شمار آينده مان را نيز دگرگون کند، تا جايی که در توان داريم و قوۀ خِردمان اجازه


می دهد، در راه راستی و راستان بکوشيم و از دروغ و دروغ منشان دوری جوئيم؛ آری، بيائيد تا


همگی با هم، همراه با نياکان مان و مُلهِم ازآنان، از خداوند جان و خِرد بخواهيم که ايران عزيز ما


را، نه تنها امروز، بلکه هميشه، از دشمن، دروغ، و خشکسالی معنوی و مادی دور بدارد.


خداوند نگهدار ايران باد


رضا پهلوی

No comments: